-
من هستم هنوز
سهشنبه 30 شهریور 1400 14:22
سلام به دوستای گلم امیدوارم همتون خوب باشید می دونید که می خونمتون و تک و توک براتون کامنت می زارم اما خیلی وقته خودم ننوشتم. حدودا یک ماهی هست. راستش حجم زیاد کار و خستگی خودم و دردام و بیشتر از همه درگیری اسباب کشی نمی زاره که بیام بنویسم. خودم واقعا ناراحتم که نمی نویسم و این مسئله پس ذهنم عین یه کار انجام نشده هی...
-
پرواز
پنجشنبه 28 مرداد 1400 05:23
سلام بچه ها جان دو کامنت تایید نشده هنوز هست که با عرض شرمندگی زود تایید می کنمشون ما الان اومدیم فرودگاه. ایشالا امشب دیگه می تونم مامان اینا رو ببینم. دلم پیشتونه. لطفا خیلییییییی مواظب خودتون باشید تو این وضعیت و امیدوارم ما هم بتونیم این ۸ روز رو به سلامتی سپری کنیم و مشکلی خدایی نکرده پیش نیاد. واقعا سفر رفتن حتی...
-
بازگشت به کار
پنجشنبه 14 مرداد 1400 12:53
اقا بیاید همه دور هم گریه کنیم امروز بعد از یکماه و خورده ایی برگشتم سرکار. کل این مدت رو مرخصی استعلاحی بودم البته غیر از یه هفته اش رو که مرخصی بودم خودم. الانم درد دارم زیاد ولی خوب به روی خودمون نمیاریم و کار می کنیم. فردا وقت تست عصب دست دارم که خیلیییی دردناک و وحشتناک برای من. دفعه پیش غش کردم. من رو سوزن کلا...
-
و اما تعریف کردنیااااااا
یکشنبه 20 تیر 1400 20:36
-
شمارش معکوس - سه شنبه
سهشنبه 15 تیر 1400 21:23
دیروز وقت فیزیوتراپی داشتم. دیروز منظورم دوشنبه اس چون اینجا هنوز ساعت ده دقیقه به ده شبه با دوز و کلک همسر رو راضی کردم که خودم برم و اون بمونه خونه به کارش برسه. چون اگر بخواد منو ببره باید لپ تاپش رو هم بیاره و کار کنه اون تایمی که من می رم تو. حالا چرا داوطلبانه خودم رفتم چون می خواستم قارچ بخرم برای پیراشکی چنان...
-
توکل به خدا
پنجشنبه 10 تیر 1400 10:48
-
پست با لپ تاپ
دوشنبه 24 خرداد 1400 14:10
سلاممممممم دارم با لپ تاپ کارم پست می زارم چه کیفی می ده خدایی. البته من یه چند سالی میشه تایپ فارسی نکردم اینه که دارم جون می دم تا تایپ کنم اما خوب کیف می ده جونم براتون بگه که اقا ما سبز نشدیم که نشدیم. اینطوری شد که تصمیم گرفتم مقصد رو به رم تغییر بدم. به پسر استاد هم پیغام دادم و گفتم که تصمیمم رو عوض کردم. راستش...
-
دوشنبه عجیب
سهشنبه 11 خرداد 1400 07:36
دوشنبه صبح ساعت ۸ و ده دقیقه وقت دکتر ستون فقرات داشتم. چقدرم اعصابم خرد شد تا رسیدیم بماند. پشت ریل قطار یه ده دقیقه ایی گیر کردیم و آخرم باز نشد که نشد، دیگه مجبور شدیم دور بزنیم بریم از یه راه دیگه که پنج دقیقه هم دیر رسیدیم. تا البته رفتم تو مطب مریض قبلی اومد بیرون. دکتر معاینه ام کرد و گفت که وضعت چقدر خرابه...
-
آفتاب جان
شنبه 8 خرداد 1400 21:40
سلاممممممی گرم از طرف یک ویرگول بیزی و بی معرفت آقا من نه کاری خاصی می کردم و نه جایی خاصی می رفتم که ننوشتم اما به شدت بی حوصله بودم،حتی شاید بشه افسرده من واقعا واقعا به آفتاب حساسم، وقتی مدت زیادی آفتاب نیست پژمرده می شم حالا بعد از تقریبا یک ماه بارندگی و هوای ابری و دلگیر بلاخره از دیروز آفتاب خانوم تشریف آوردن و...
-
فرز و بی حال
سهشنبه 28 اردیبهشت 1400 07:37
زود اومدم بنویسم به نسبت همیشه که فاصله نیفته دوباره حقیقتا تا چهارشنبه طول کشید تا دوباره سرپا بشم بعد از اون ضعف و مریضی واکسن. خدا رو شکر فقطم سه روز رفتیم سرکار که خوب حتی فکرشم قشنگ بود خداییش. چهارشنبه و پنج شنبه همسر رفت کمک دوستش که جلوی در خونشون رو درست کنند.حالا نه این بلد بود و نه دوستش ولی خوب آقای دوست...
-
وای بر واکسن زدگان
یکشنبه 19 اردیبهشت 1400 11:26
سلام دوستای گلم ببخشید طول کشید تا کامنت ها رو تایید کنم. گفتم یه دفعه تو یه پست توضیح بدم سه شنبه ساعت پنج و نیم اونجا بودیم و بعد از کنترل کارت شناسایی و تایید قرارمون فرستادنمون طبقه بالا و چون من و همسر با هم بودیم یه شماره بهمون دادند. خانوم دکتر گوگولی مهربونی اومد و ما رفتیم تو اتاق. یه صندلی اضافه هم آورد و...
-
و بلاخره اومد
دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 20:25
ببخشید اگر دیر خبر دادم شوک خبر اون روز طوری بی جونم کرده بود که خودم واقعا تعجب کردم از قرار معلوم برادرجان یه دوهفته ایی بود که درگیر شده بود. از همون دو هفته قبلش گلوش خیلی کم درد می کرد ولی خوب علائم دیگه ایی نداشته. تا اینکه به شدت بی حال و خسته می شه و می ره دکتر و تست می ده که جواب مثبت میشه.اما دکتر بهش می گه...
-
ترس و وحشت
یکشنبه 5 اردیبهشت 1400 16:07
دیروز وقت ناخن داشتم. ناخنهامو دوست دارم طرح روشون مرمره. تو اون تایمی که من اونجا بودم هم همسر وقت تست کرونا داشت که اولش گم شده بود تا ادرس رو پیدا کنه و بعدش فهمیده بود روبه روی همون جاییکه من برای ناخنم رفتم. بعد از اونجا با همسر رفتیم تا دور دور کنیم چون هوا بشدت عالی و آفتابی بود. جاتون خالی رفتیم یه جا هم غذا...
-
مهمانی به خاطر صاحبخانه یا غذا
سهشنبه 24 فروردین 1400 21:08
آقا یه سوالی الان داشتم جواب کامنتم رو تو وبلاگ فاطمه جان می خوندم یه دفعه واسم سوال شد اصلا شما براتون مهمه وقتی می رید مهمونی غذا چی باشه؟ یا نه فقط برای دیدن صاحبخونه می رید و اصلا براتون املت یا کباب فرقی نمی کنه؟ من خودم به شخصه دروغ چرا غذا برام خیلیییییییی مهمه.اصلا به عشق غذامی رم مهمونی، غذا و خوراکی دیدن...
-
سلامی به گرمی آفتاب بهاری (تابستانی شاید بهتر باشه)
پنجشنبه 19 فروردین 1400 18:34
سال نوتون مبارک باشه دوستهای گلم پوزش بابت دیر نوشتن اصلاااااااا نوشتنم نمیادددددددد که نمیاد نمی دونم چرا حتی من که بدون خوندن وبلاگتون اصلا روزم سر نمی شد، اصلا حتی دلم نمی خواد اونها رو هم چک کنم. با عرض معذرت البته. حتما خودتون متوجه تاخیرم شدید چون اگر بخونمتون حتما سعی می کنم کامنت بزارم. الانم داشتم پست آخر غزل...
-
از خود گذشتگی می نماییم
پنجشنبه 14 اسفند 1399 08:32
من کلا آدم فداکاری و از خود گذشتگی در مورد وسایلم نیستم البته به غیر از چند مورد بسیار محدود که تا حالا پیش اومده و یکی از اینها فروختن داوطلبانه ماشین جانمه دیروز تماس گرفتن و گفتن جمعه عصری ماشین همسر آماده اس و این یعنی باید ماشین دلبر مشکی نازم رو ببریم بدیم و با یک عدد کپل سفید بیایم خونه خیلی برای همسر و ماشین...
-
صبح طور
چهارشنبه 13 اسفند 1399 08:22
الان ساعت هشت و شش دقیقه اس و من تو مطب دکترم چک آپ سالیانه دکتر باورم نمیشه یکسال از عملم می گذره، چقدرررررررر زود گذشته آخه امروز چون دیرتر شروع می کنم کارم رو در نتیجه دیرتر هم تموم میشه و من غمم گرفته واقعا از ساعت ۵ به بعد واقعا دیگه آدم کارش نمیاد یه جورایی هفته پیش که کلا شیفتم یازده صبح هشت شب بود. دیگه نگم...
-
غیبت موجه + خریدهای خونه
دوشنبه 20 بهمن 1399 10:21
-
پنج شنبه نوشت
پنجشنبه 2 بهمن 1399 16:28
ساعت چهار و ربعه بی صبرانه منتظرم این ۴۵ دقیقه هم بگذره و تمام البته که باید حمام هم برم و طبق معمول همیشه غمم گرفته هفته پیش همسر می خواست یه هدست بخره برای خودش. من اشتراک آمازون پرایم رو دارم و هزینه حمل ازم نمی گیرن برای همین همیشه از حساب من سفارش می دیم همه چی رو. منم دیدم تنور داغه گفتم اگر اونو می خوای بخری...
-
سریال جدید
دوشنبه 29 دی 1399 21:05
هفته گذشته، پنج شنبه سریال جدید شروع کردیم The Queen's Gambit. ما خیلی خوشمون اومد. کوتاه بود و جذاب. همش هفت قسمت بود ولی واقعا داستانش خیلی خوب بود و تا آخر داستان کشش داشت. نمی شد گفت خانوادگی بود اما نمی شد گفت نبود. خلاصه که توصیه می شه شدیداااااااا. ما ۲ قسمت پنج شنبه دیدیم و سه تاش رو جمعه و دوتاش رو انقدر هول...
-
پست
سهشنبه 23 دی 1399 16:19
سلاممم اول که زنده ام ولی بی حال دو هفته اس رژیم گرفتم برای همین جون ندارم. خدا رو شکر کم هم کردم. دیگه تصمیم گرفتم و گفتم چاقالو بودن کافیه (خدایی نیستم البته). کم هم کردم البته خدا رو شکررررررر . تا جمعه باید طاقت بیارم فقط. خدا رو شکر معده آدم که جمع بشه کار راحتر میشه. چون یواش یواش اصلا نمی تونی زیاد بخوری و حس...
-
یه سوال دارم
چهارشنبه 10 دی 1399 17:42
آقا من تصمیم گرفتم لباس عروسیم و یه لباس شبی که هنوز تو ایران دارم رو بزارم برای فروش. می دونم الان خیلی ها تو دیوار آگهی می دن. به غیر از اون جا، جایی دیگه ایی هست که بهم پیشنهاد بدید؟ لباس شبم قرمزه و مدلش یکم پفیه و بلند و لباس عروسم خیلی ساده اس و دکلته. نمی دونم واقعا اصلا چه قیمتی باید بزارم.
-
نمی دونم چه حسی باید داشته باشم
پنجشنبه 4 دی 1399 23:28
امشب شب کریسمسه پس کریسمس تون مبارک البته که اینجا کلا هیچ حالت مذهبی دیگه تو جشن کریسمس وجود نداره و یه چیزی مثل چهارشنبه سوری مثلا جشن گرفته می شه. نود و نه درصد کاملا به کریسمس فقط یه عنوان جشن و کادو و درخت و مهم تر از اون دور هم بودن خانواده نگاه می کنن. یعنی حتی مهمتر از سال نو جشن گرفته می شه. امسال که ما بعد...
-
درخت کریسمس کی بودم من؟
دوشنبه 1 دی 1399 15:25
تنبلی چنان من رو در بر گرفته که نگو و نپرس نمی دونم چرا نمیام بنویسم دیده شده حتی می خونمتون و کامنت نمی زارم با عرض شرمندگی بخدا نمی دونم چم شده حالا بزارید خلاصه وار بگم همینایی که اتفاق افتاده تا دوباره بیفتم رو دور نوشتن: - اول از همه اینکه ما فقط فردا می ریم سرکار و بعدش تعطیلیم تا ۴ ژانویه. بزن دست قشنگ رو....
-
الوعده وفا (دوستان همون رمز قبلیه)
یکشنبه 9 آذر 1399 23:58
-
آنچه دوشنبه گذشت
پنجشنبه 6 آذر 1399 11:18
دوشنبه صبح با بی میلی بیدار شدم. اصلا یه جوری شل بودم که حد نداشت. تندی حاضر شدم رفتیم تو کافه محبوبمون صبحانه خوردیم که بیشتر اعصابم خورد شد. چون از تو قسمت شیشه ایی که می شد آشپزخونه رو ببینم، می دیدم بعضی ها دماغشون از ماسک بیرونه. هر جوری بود خوردیم و تاختیم به سمت قرارمون. قرار داشتیم برای انتخاب حمام و دستشویی....
-
له و لورده
دوشنبه 3 آذر 1399 21:11
نگم براتون که این جمعه و دوشنبه که تعطیل بودیم چقدررررررر خودمون رو خسته کردیم. کلا ما همیشه انقدر بدو بدو می کنیم وقتی مرخصی هستیم که بعدش از خدامونه برگردیم سرکار. جمعه صبح حدودا هفت و نیم بود بیدار شدیم. بله روز تعطیل چنین بی ادبانه زود بیدار شدن واقعا نوبره. یک مقدار در تخت به تنبلی گذرانیدم تا دیگه حدودهای نه...
-
عنوان ندارد
چهارشنبه 28 آبان 1399 21:28
چه خوبه که هنوز هیچی نشده چند تا دوست جدید پیدا کردم اینو به فال نیک می گیریم خوش آمدید. اگر کسی برای پستهای آخر میهن بلاگ کامنت گذاشته من شرمنده ام که نمی تونم ببینمشون. اصلا پستهای آخری رو نه توی صفحه مدیریت می بینم و نه تو خود وبلاگ. درستم نمی کنن، جوابم نمی دن به ایمیلهای آدم. انقدر این پیشاگ عکس گذاشت منم دلم...
-
کوچ اجباری
سهشنبه 27 آبان 1399 21:50
خوب با بازی که میهن بلاگ عزیز در آورده فعلا اینجا می نویسم تا تصمیم نهایی رو بگیرم. خوش اومدید
-
پنجره گرون قیمت
یکشنبه 20 مهر 1399 13:28
هفته پیش برای امضا سند پارکینگ دوم، آقای خونه ساز رو دیدیم. زمان ناهاری تو مرکز خرید نزدیک شرکت من قرار داشتیم. همسر زودتر رسیده بود و به من گفت بیا ما تو رستوران نشستیم. خلاصه منم رسیدم و فهمیدم قرار ناهار رو با هم بخوریم. دیگه سفارش دادیم و تا غذا رو بیارن امضاها رو انجام دادیم و فقط موند که بریم دفترخونه. پول ناهار...