پست

سلاممم

اول که زنده ام ولی بی حال

دو هفته اس رژیم گرفتم برای همین جون ندارم. خدا رو شکر کم هم کردم. 

دیگه تصمیم گرفتم و گفتم چاقالو بودن کافیه (خدایی نیستم البته). کم هم کردم البته خدا رو شکررررررر . تا جمعه باید طاقت بیارم فقط. 

خدا رو شکر معده آدم که جمع بشه کار راحتر میشه. چون یواش یواش اصلا نمی تونی زیاد بخوری و حس گرسنگی هم کم میشه.

شبها هم سعی می کنم میوه بخورم. من عاشق تنقلاتم. مثل آلبالو خشکه و ذغال اخته و چس فیل و اینا. هفته پیش تمر هندی هم خریدم، میوه اش رو البته، اونم خوبه خوردنش چون مراحل داره سرگرم کننده اس کلا از با مکافات چیزی خوردن خوشم میاد. (مریض کی بودم) مثلا تخمه رو بخاطر پوستش دوست دارم. امکان نداره تخمه مغز شده بخورم والا همه کیفیش می ره.

سه هفته پیش خواهر جان گفت یکی از اقوام شوهر خواهر برای جوجه بسته فرستاده و انگار رسیده ایران. من این شکلی بودم  که چرا من بسته می فرستم نمیره خبرش ولی بقیه از اقصی نقاط دنیا می تونن بسته بفرستن. خلاصه خواهری خواست اگر میشه چک کنم ببینم بسته کجاست. منم رفتم کامل ته و توش رو درآوردم. بسته سه چهار روز بعد تحویلشون داده شد. منو دیگه نگو کارد می زدی خونم در نمی اومد. رفتم تو سایت پست چک کردم، دیدم یا خدا قیمتهای اونجا سه برابر قیمتهای ما. ولی گفتم جهنم و ضرر. یه بسته ۵ کیلویی آماده کردیم و هر چی لباس خریده بودم این مدت کردیم توش  با یه چکمه و یه دونه از کفش عروسکیهاش. رفتیم کشور دوست و همسایه پستش کردیم. از یکی از دوستام که اونجا زندگی می کنه خواهش کردم اگر میشه آدرس فرستنده رو آدرس اون رو بدم و اونم گفت هیچ مشکلی نیست. و خلاصه پستش کردیم‌. دیگه من از اون روز چمبره زده بودم رو سایت پست تاااااااااا اینکه دیروز بسته رسید ایران هورااااااا.  کاملا هم به موقع و قبل از تولد فسقلی جان‌. البته هنوز تو گمرکه و تحویل نشده اما امیدوارم تا آخر هفته تحویلش بدن. 

البته نه که فکر کنید تموم شدا نخیر. این فقط لباسهای جوجه بود. هنوز نزدیک ۳۰ کیلو دیگه وسیله هست. اسباب بازی و کتاب و بقیه وسایل اعضای خانواده که از پارسال خریدم و نشد ببینمشون. اونم خدا بزرگه ایشالا باکتری یواش یواش کم کمتر بشه تا بتونیم یا همدیگرو ببینیم یا بتونم پست کنم حداقل.

نمی دونم چرا انقدر سختمه بیام بنویسم. خدا کنه راه بیفتم دیگه با این پست.

آهان راستی دستشویی و حمام هم اوکی شد و شد همونی که می خواستیم. البته داستانها داشت. فاکتوری که برای ما فرستاده بودند دستمزد و هزینه نصب هم توش لحاظ شده بود در صورتیکه اون با پیمانکاره و کل مبلغ اضافی که ما باید می دادیم هشت هزار یورو ناقابل بود. هر چی هم به شرکته می گفتیم آقا این اشکال داره اصلا درست جواب نمی دادن. خلاصه چند روزی اعصابمون واقعاااا خرد شده بود سر این موضوع. تا اینکه بلاخره همسر با آقای پیمانکار تونست صحبت کنه و اون همون اولش به همسر گفته بود اصلا شما ۵۰٪ فاکتور رو بدید و ما هم ۵۰٪ بقیه رو. اما همسر گفته بود آقا من فقط می خوام اشکال فاکتور رفع بشه و اون عددی که باید رو پرداخت کنم. چند دقیقه بعد دوباره آقا پیمانکار تماس گرفت گفت ما ۸۰٪ فاکتور رو می دیم ، شما بقیش  رو تقبل می کنید؟ ما هم اولش گفتیم نه آخه چه کاریه و چرا شما بدین و ولی خوب از خدا خواسته قبول کردیم‌. حالا همش به همسر می گم می دونستم اینطوری میشه چیزای گرونتری انتخاب می کردیما. خلاصه که خیلی عالی شد. بزارید خونه آماده بشه کلی عکس می زارم ازش. 

نظرات 8 + ارسال نظر
مجتبی پنج‌شنبه 2 بهمن 1399 ساعت 07:37 http://issan.blogfa.com

زنها پوست و استخونم باشن باز میخان لاغر شن
همینه که پسرا ازدواج نمیکنن چون هیچ‌پسری دلش نمیخاد با یه اسکلت زندگی کنه خخخ
بدن باید توپر و گوشتی باشه

لاغری تا جایی که وسواس نباشه به نظر من ایرادی نداره
اما اگر به اختلال لاغری دچار بشیم اون دیگه یه جوری مریضی روانیه و گرنه حقیقتا ضرر چاق بودن و اضافه وزن داشتن به قدری زیاده که فکر کنم هممون بدونیم.
البته که معقوله وزن واقعا به خیلی شرایط بستگی داره مثل قد و استخون بندی.
در هر صورت سلیقه ها فرق می کنه و نظر هر شخصی محترمه مسلما

سارا دوشنبه 29 دی 1399 ساعت 20:29 Http://15azar59.blogsky.com

اقا منم به خواهرزادگی قبول کنید و از دور دور دورترها برام چیز میز پست کنید ذوق مرگ شم
ویرگول اون وقتا که من در دوران طفولیت بسر میبردم همیشه فکر میکردم رژیم گرفتن یعنی بعد از خوردن غذای خودت غذای رژیم رو بخوری در این حد تباه بودم من بعد که به مرحله خرس گندگی رسیدم متوجه شدم اونجوری نیست بلکه باید مرارت های زیاد بکشیم تا یک کیلو ناقابل اب کنیم بره پی کارش

به به خواهرزاده گلم اتفاقا فسقلی از سمت پدر شیرازی هست پس تو هم کاملا شرایط پذیرش رو داری.
الهی بگردم چقدر به فکرت خندیدم. کاش واقعیت مثل خیال بچگی تو بود. باید جونمون دربیاد تا یک کیلو آب بشه واقعا

محدثه شنبه 27 دی 1399 ساعت 05:34

پروسه فاکتور و دستمزد چقدر اونجا جالب هست!! اینجا که کار فرما میاد با کلی تاخیر گند میزنه و مصالح نابود میکنه و بیشترم فاکتور میده و حالا برو دادگاه و اداره کار و .... خدا رو شکر چنین مشکلی اونجا نیست ویرگول جان... منم ذوق دیدن خونتون دارم... همش فکر میکنم چه گل هایی تو خونه میذاری... میدونی من از چی خونه های اونور خوشم میاد... کف پوش ها و یه جور موکت های نرم و یکدست و یک رنگی دارن که خیلی بهم حس دنج بودن میده ....

واقعا جالبه، خیلی دقیق و حساب شده اس. البته بگما اینجا هم حتما آدم ناتو هست ولی ایشالا که به تور هیچ کسی نخوره.
عزیزممممم حتما عکس خونه رو می زارم. وای آره. من خود هم کلی ذوق دارم واقعا

ماری چهارشنبه 24 دی 1399 ساعت 22:31 http://maral-memories.blogfa.com/

به به مبارکه وزن کم کردن ... من هم روم به دیوار تصمیم گرفتم یه کم ورزش کنم . در نتیجه دیشب تو خواب ساق پام چنان رگ به رگ شد که داشتم جیغ میزدم از دردش !

وای چقدر کادو فرستادن سخته . من تقریبا یه کمد پر لباساییه که کادو و سوغاتی گرفتم و هنوز فرصت نشده ببرم . من پررو هم هستم ، نمیفرستم . منتظر روزی ام که خودم برم و ببرمشون !

ممنونممممممم ماری جانم نکن خواهر،ورزش نکن شما
ایشالا که زودتر بتونی بری. منم امیدوارم زودتر بتونم برم ببینمشون کل خانواده رو ولی خوب اگر بتونم بفرستم اینا با چمدون خالی می رم و راحت

لاندا چهارشنبه 24 دی 1399 ساعت 12:01

نمیشه خاله ی منم باشی؟
خوش به حال جوجه تون.
دستشویی حموم هم مبارک. چه خوبه خونه ی آدم مطابق با سلیقه ش تکمیل بشه.

عزیزدلممممم نخیر نمیشه خاله شما هم بشم. اما با کمال میل می تونم خاله جوجه خانومیه تو دلتون باشم
ممنون لاندا جان. واقعااااا خوبه ولی خوب خیلی اعصاب می خواد

نسترن چهارشنبه 24 دی 1399 ساعت 10:25 http://second-house.blogfa.com/

خداروشکر بسته رو فرستادین،من که برای کسی چیزی بخرم زووود باید بهش برسونم از بس ذوقشو دارم تو شرایط شما بودم خیلی بهم فشار میومد
وزن جدید مبارک کاش منم همت کنم
سرویس بهداشتی و حموم تونم مبااارک ایشالا بسلامتی و دل خوش ازش استفاده بشه

خداییش دیگه داشتم دق می کردم، چون منم مثل خودتم. حالا مثلا می تونم یکم صبر کنم تا جمع بشه و بشه یه بسته فرستاد ولی خوب نه دیگه ۱۱ ماه. من این وسیله ها رو پارسال بهمن خریدم به امید اینکه مامان اینا میان و می برن با خودشون که نشد بیان بخاطر کرونا.
مرسی من بعد از تعطیلات کریسمس و سال نو یه دفعه به خودم اومدم. دیگه خسته شده بودم انقدر فکرش تو مغزم بود. دیگه تیر خلاص رو زدم و شروع کردمش. تو هم شروع کن دیگه، خیلی خوشاینده وقتی می بینی داری کم کنی.
ممنونم ازت ایشالا همه صاحبخونه بشن

خانمـــی چهارشنبه 24 دی 1399 ساعت 08:00 http://dar-masire-zendegi.blogfa.com/

ووووای منتظر عکسات هستم م م م ...
بیا بنویس دختر کجا میمونی آخهههه
راستی ایول به پیمانکااار

واقعاااااا ایول داشت، انقدر که مرد متشخص و محترمیه این مرد. ولی خدایی ما راضی نبودیم اینطوری بشه که شد دیگه
چه می دونم چم می شه یه دفعه. آخه می دونی با گوشی نوشتن راحت نیست و روی کامپیوتر سرکارم هم فارسی نصب نیست که از اونجا تایپ کنم راحت.

پیشاگ چهارشنبه 24 دی 1399 ساعت 07:47

ای ولللل بالاخره پست گذاشتی
همش میومدم سر میزدم روم نمیشد دیگه اینبار بگم نیستی و غیبت داری و اینا
ای خدااا حالا چرا مکافات
البته منم پوست تخمه رو دوس دارم مخصوصا تخمه هندونه
سوغاتیا هم مبارک فسقل باشه چه حالی میکنه برای خودش
راس میگیااااا بد نبود یه گرونشو انتخاب میکردین کلی خوشبحالتون میشد
شوخی کردم ولی جدا مبارکتون باشه ما منتظر عکسای خوشگلیما

شرمنده پیشاگ جونممممم
چه می دونم، مرض دارم دیگه کلا دوست دارم زحمت بکشم تا یه چیزی رو بخورم‌.
خدا کنه حالا برسه دستش زودتر. خداییش انقدر بعضی از پیرهنهایی که براش گرفتم خوشگله که می گفتم کاش اندازه منم داشتن.
واقعاااااا عالی می شد ولی دیگه همین الانم کلی خوشبحالمون شد خدایی. دست آقای پیمانکار درد نکنه واقعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد