از خود گذشتگی می نماییم

من کلا آدم فداکاری و از خود گذشتگی در مورد وسایلم نیستم‌

البته به غیر از چند مورد بسیار محدود که تا حالا پیش اومده

و یکی از اینها فروختن داوطلبانه ماشین جانمه

دیروز تماس گرفتن و گفتن جمعه عصری ماشین همسر آماده اس و این یعنی باید ماشین دلبر مشکی نازم رو ببریم بدیم و با یک عدد کپل سفید بیایم خونه

خیلی برای همسر و ماشین جدیدش خوشحالم اماااااااا بیش از حد دلم برای ماشین جانم تنگ میشه

استقلالم رو از دست می دم اینطوری. هر چند که الان تو این کرونایی کلا جدا جدا از هم بیرون نمی ریم ولی خوب همین که اگر بخوام می تونم برم رو هم دیگه ندارم

الان از هر فرصتی استفاده می کنم و به همسر می گم بیا چی می خوای دیگه؟ ماشین زیر پام رو فروختم و برات ماشین خریدم  بیچاره هیچی هم نمی گه. کلا من همش در حال اذیت کردن این پسر مظلومم.

جمعه ایی که گذشت یه امتحان دادم که اگر اونو قبول بشم می تونم کارمند رسمی بشم. البته خوب مزایایی که واقعاااااااا ارزش داره شامل حال من نمیشه. مثل داشتن بچه که حداقل ۵۰۰ یورو رو حقوقت میاره. و اینکه من می دونم هر کدوم از این مزایا چقدر ارزش دارن اما نمی دونم کدومش حالا غیر بچه داشتن شامل حال من میشه واقعا. اما خوب اگر در نهایت حقوقم بخواد از اینی که الان هست کمتر بشه قبول نمی کنم. اما اگر حقوقم واقعا ارزش داشته باشه حتما قبول می کنم و بعد تندی می رم یه ماشین می خرم  بله بله می دونم الان لازم نیست و اصلا بخاطر همین دوتاشون رو دادیم یکی گرفتیم ولی خوب دیگه، می خوامممممممممم

دیروز بسته ایی که مامان اینا فرستاده بودند اومد. قرار بود همش کتاب باشه اما چند تا کتاب بود و یه عالمه چیزهای دیگه  دستشون درد نکنه واقعا. بسته ۱۹ کیلو بود. از  کتابهای من بربادرفته و هزار و یک شب اومد که خود هزار و یک شب فقط ۵ جلد سنگین بود و برای همسر کتاب های تن تن. 

یه عالمه آلبالو خشکه و ذغال اخته خشک شده هم توش بود که مامان جانم خودش زحمت می کشه درست می کنه ووووووو یه خروار تخمه  که خانوم دایی همسر جان زحمت کشیده بود با عسل و دو تا زعفرون. این خانوم دایی رو من خیلیییییییی دوستش دارم. جای مادرشوهر برام واقعا. فقط هم اون می دونه لذت تخمه خوردن چیه. هیچ کسی حرف منو در مورد تخمه خوردن درک نمی کنه الی همین خانوم دایی. الهی زنده باشن و سلامت. 

برم به کارم برسم. روز پنج شنبه عالی داشته باشین.

صبح طور

الان ساعت هشت و شش دقیقه اس و من تو مطب دکترم

چک آپ سالیانه دکتر 

باورم نمیشه یکسال از عملم می گذره، چقدرررررررر زود گذشته آخه

امروز چون دیرتر شروع می کنم کارم رو در نتیجه دیرتر هم تموم میشه و من غمم گرفته واقعا

از ساعت ۵ به بعد واقعا دیگه آدم کارش نمیاد یه جورایی

هفته پیش که کلا شیفتم یازده صبح هشت شب بود. دیگه نگم براتون دیگه

صبح با همسر اومدیم. رفته دم یه کافه پارک کرده که تا من کارم انجام بشه اون قهوه بخره. کلی برنامه ریزی کردیم البته ها  که کی بخره که تا من میام بیرون سرد شده باشه که بخوریم و زود بریم خونه. بخاطر یه قهوه آدم چه کارا که نمی کنه واقعا.

ماشین جان رو هنوز تحویل ندادند و من از اینکه ماشین خودم رو فروختم ولی امانت دستمونه متنفرم. خیلی بده. زودتر خدا کنه تحویل بدن اونو که این یکی رو ببریم بدیم بهشون. امانت داری اونم در این حجم واقعاااااااا مسیولیت بزرگیه.

دیگه بخوام بگم براتون دو هفته پیش جمعه عصر داشتم با دوست جان چت می کردم که دیدم خیلی حالش خوب نیست و دپرس شده. گفتم پاشید شب بیاید اینجا شام هم از بیرون می گیریم که گفت نه ما فردا ظهر میایم  دوست جانم یکم پررو تشریف دارند. که منم گفتم ظهر وقت ناخن دارم و نیستم. عصری بیاید و خلاصه اوکی شد. ما هم شنبه ظهر رفتیم برای ناخنم و بعدشم سرخوش رفتیم گردش برای خودمون. در همون گردش کمد دم در رو هم سفارش دادیم که برامون بسازن و میز نهارخوری رو هم خریدیم. بعله چنین ضربتی عمل می کنیم ما. از اونجایی که اون مرکز خرید دسر مورد علاقه همسر و استاد رو داره، دو سری هم دسر خریدیم و یه سری هم رفتیم دم خونه استاد و شیرینی هاش رو دادیم و یکم حرف زدیم  و رفتیم خونه. 

من از صبح پیاز مرغ و گوشت رو زده بودم بهشون و تو یخچال آماده بودند. میز رو هم چیده بودیم حتی و همه چی تقریبا آماده بود. مرغ زرشک پلو رو حتی ادویه و اینا هم زده بودم. دیگه گذاشتم رو گاز و کباب مایتابه ایی رو اماده کردم و چند دقیقه بعد دوست جان اینا اومدن. چقدر هم غر زد چرا غذا درست کردی و گفتی از بیرون می گیریم. منم گفتم اون پیشنهاد مال دیروز بود و امروز که کار نمی کردم خودم غذا پختم دیگه. خیلی خوش گذشت ولی زود رفتن. دختر کوچولو خوابش میومد و نه و نیم رفتن. 

کل هفته هم که من از خونه بیرون نرفتم بخاطر ساعت کاریه عزیزم. شنبه صبح می خواستیم بریم گردش که من شبش اصلاااااااا نخوابیدم. برای همین دیگه موندیم خونه. شبش هم همکار همسر و خانومش میومدن پیشمون. این دوستانی که ما باهاشون رفت وآمد می کنیم همه دایم در حال تست کرونا دادنیم. برای همین خوب خیالمون تقریبا راحته و همیشه هم با فاصله ایم و پنجره رو هم باز می زاریم. صد در صد خوب نمیشه اطمینان داشت ولی دیگه به غیر از دوست جان ما چندین ماه بود کسی رو ندیده بودیم واقعا. 

اون شبم شام مرغ درسته توی فر گذاشتم. پیش غذا بادمجون شکم پر با پنیر فراوان و دسر هم کیک شکلاتی درست کرده بودم. 

خیلی خوش گذشت ولی اونا هم چون هاپوهاشون خونه بودند زودی رفتند، حدود ده و نیم. 

فعلا اینا رو داشته باشید چون فکر کنم نوبتم داره میشه. بوس