-
بدم میاد
یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 11:07
انقدر بدم میاد برای یه وبلاگی کامنت می زارم بعد سه هفته بعد تایید می کنه حالا اگر کامنت هم نزاری پست بعدیش میاد چنان کولی بازی دار میاره که هیچکی منو دوست نداره و کامنت نمی زارید و منم دیگه نمی نویسم و انگیزه ام رو از دست دادم. خو ننویس، انگار ما التماس می کنیم احترام واقعا دو طرفه اس، حتی تو همین دنیای مجازی. اگر کسی...
-
سه شنبه ۱۶ آپریل
سهشنبه 28 فروردین 1403 11:00
یکشنبه تا صبح نخوابیدم خوابم که برد دیدم دزد اومده تو انباری و پریدم از خواب صبح ساعت که زنگ زد به همسر گفتم بمونیم خونه و نریم دفتر، اینطوری یکساعت و نیم بیشتر تو تخت موندیم و خوابیدم تمام روز بی حال بودم ناهار ماکارونی درست کردم اما بعدش به شدت دلم بهم ریخت ساعت ۴ اومدم رو کاناپه دراز کشیدم و اخبار رو چک کنم (من هیچ...
-
خدا خودش رحم کنه
شنبه 25 فروردین 1403 23:03
امیدوارم فقط فقط خدا خودش رحم کنه مردم ایران چقدررررر باید بدبختی بکشن الهی خدا نگذره ازشون که اینطور دلمون خون و تنمون رو می لرزونن جز خدا به کی پناه ببریم آخه
-
۱۱ آپریل
پنجشنبه 23 فروردین 1403 15:04
اگه بگم چه کتابی دارم می خونم از خنده غش می کنید، بانوی جنگل دلم چرت ترین و بیخودترین کتاب ممکن رو می خواست دوباره دیروز این یارو اومد دفتر و حال منو بد کرد. امروز صبح هم تو جلسه مدیران حضور داشت. نمی فهمم این که هیچ غلطی نمی کنه چرا توی جلسه هست. دارم پروژه ها و برنامه های این یکماه رو توضیح می دم و آخرین موضوع مربوط...
-
دل شکسته
سهشنبه 21 فروردین 1403 16:46
-
تعطیلات خود رو چگونه گذراندید
چهارشنبه 15 فروردین 1403 16:19
سلام بعد از تعطیلات طولانی با احتساب مرخصیمون و تعطیلات عید پاک ما دو هفته تعطیل بودیم و اصلا هم دلمون نمی خواست به آغوش کار برگردیم. گفتم که گوشی برای مامان و بابا هدیه گرفته بودیم. موقع برگشت تو فرودگاه به گمرک اعلام کرده بودند و بعدش من از اینجا فیلتر شکن خریدم و از توی سایت گمرک کاراش رو انجام دادم. ولی هر کاری می...
-
۲۵ مارچ دوشنبه
دوشنبه 6 فروردین 1403 15:44
تو فرودگاه مونیخ منتظر پرواز بعدیمون هستیم که هنوز یکساعت بهش مونده صبح ساعت پنج و ربع بیدار شدیم و تند تند باقی وسایل رو جمع کردیم و دوش گرفتیم و حاضر شدیم. در کمال ناباوری جا برای کله پاچه جانم نموند البته که سه وعده خوردم تو همین یه هفته خودمم وزن نکردم از ترسم تو این یه هفته تازه مرباهای آلبالو رو چیوندم تو داخل...
-
قلب هزار تیکه من
یکشنبه 5 فروردین 1403 21:47
سال نو مبارک امیدوارم امسال بشه یکی از بهترین سالهای عمرمون، پر از عشق و آرامش و خنده و سلامتی و پول فردا صبح برمی گردیم خونه همینجا از راه دور (که البته نزدیکم در واقع) روی ماه فاطمه جان و قوری جان رو می بوسم بخاطر راهنمایی ها و مهربونی هاتون، الهی که همیشه خوش باشید فردا پروازمون ساعت ۹ صبح و ما ۶ به سمت فرودگاه...
-
سه شنبه ۱۲ مارچ
سهشنبه 22 اسفند 1402 11:22
این اقایی که من جاش اومدم، دیروز از مرخصی مریضی برگشت دیدم داره ایمیل ها رو انجام می ده، به مدیرمون ایمیل زدم شما باهاش صحبت نکردید؟ چون این داره ایمیل ها رو انجام می ده. چند ساعت بعد بهم مسیج داد که باهاش حرف زدم. منم با خودم گفتم خدا رو شکر پس مشکل حل شد. امروز صبح دیدم دوباره داره ایمیل ها رو انجام می ده. به...
-
من گریه زیاد
یکشنبه 13 اسفند 1402 23:42
-
و اما مورد اخلاقی
شنبه 12 اسفند 1402 11:06
-
پرونده ایی که بسته شد
پنجشنبه 10 اسفند 1402 22:20
تموم شد امروز آخرین روز کارم اینجا بود سه سال و یازده ماه منی که از دنیای لاجستیک با سالها تجربه، با شروع قرنطینه وارد کار آی تی شدم. فقط نصف روز رفتم دفتر تا لپ تاپ و بجم رو بگیرم. بقیه اش یعنی تمام اموزشم از خونه انجام شد. هوم آفیس برای یک سال و نیم. حتی نمی دونستم همکارهام چه شکلین. همون هفته دوم از شدت استرس دندون...
-
مورد اخلاقی
سهشنبه 8 اسفند 1402 18:10
یه مورد اخلاقی برای اولین بار تو محیط کار برام پیش اومده از طرف یه آقای توی یه بخش دیگه رفته بود رو مخم ولی خوب مطمئن نبودم گفتم نکنه که من توهم زدم ولی امروز برام مسلم شد که توهم نیست ساعت کاریم تموم شده ولی منتظر تماس رئیس بخشمون هستم، بهش پیغام دادم تا مطلعش کنم که گفت جلسه اس و باهام تماس می گیره. قلبم داره تند...
-
یکشنبه ۲۵ فوریه
یکشنبه 6 اسفند 1402 14:48
روز شماری می کنم برای جمعه بعد، پنج شنبه آخرین روز کاریم تو بخش فعلیه آقایی که این کار رو انجام می داد مرخصیه مریضیه و ۱۱ مارچ برمی گرده، قراره برگرده ولی خوب هنوز معلوم نیست. اما خوب کلا از این کار برش داشتند و قراره تا موقع جا به جایی رسمیش یه کار دیگه بهش بدن. پنج شنبه صبح یه جلسه خیلی خفن داشتم (کار جدیده)، یه...
-
شنبه ۱۰ فوریه
شنبه 21 بهمن 1402 22:56
تیتروار می نویسم تا بتونم بیشتر بگم قراره آدل توی مرداد ماه تو آلمان کنسرت بزاره، پیش ثبت نام کردیم تا بتونیم بلیط کنسرتش رو بخریم. موقعی که باز شد خرید، دیدم قیمتش ۴۱۹ یورو هستش، نفری. جنگه مگه؟ با پول بلیط هواپیما و هتل می رسه به ۲۰۰۰ یورو ناقابل. خیلی شیک روی ضربدر بالای صفحه زدم و ادامه کارم رو انجام دادم. امروز...
-
کادو خریدن + عکس ها اضافه شد
سهشنبه 10 بهمن 1402 12:21
آقا چیه این کادو خریدن که انقدر حس خوبی به آدم می ده؟ امروز ۴ تا پیراهن خوشگل برای فسقلی جانم (همون دختر کوچولوی خواهرم) سفارش دادم، الان ذوق مرگم که بیاد برسه دستم هر چی زودتر دو تاش رو خودش اوکی داد که دوست داره، دوتاش رو هم خودم اوکی دادم ولی خدایی چقدر همه چیز گرون شده، من سه سال پیش حدودا ۱۲ تا تیکه لباس براش...
-
جمعه ۲۶ ژانویه
جمعه 6 بهمن 1402 22:50
این هفته خونه بودم، بخاطر درد کتفم که می زد به انگشتهای دست راستم اول و بعد دست چپ و بعدش خواب رفتن کف دستم تو مطب دکتر تا بیام بفهمم چی به چیه سه تا امپول زد تو کتفم. قشنگ هنگ بودم، همسر هم از سرعت عمل دکتر کلی حال کرد، چون فقط ازم پرسید آلرژی داری به چیزی گفتم نه، گفت ترس چی گفتم اره و اونم رفت از مطب بیرون با امپول...
-
و خدا به ما رحم کرد + عکس
چهارشنبه 27 دی 1402 21:20
-
جمعه ۱۲ ژانویه
جمعه 22 دی 1402 18:38
آخیش، آخر هفته شروع شد، می ریم که دو روز و یکمی آخر هفته رو با عشق و حال سپری کنیم امروز از صبح که پاشدم کار کردم تا الان، الان کمرم داره نصف میشه صبح که بیدار شدیم، دوش گرفتیم، ارایش کردم، صبحانه نون تست و کره خوردیم و کار رو شروع کردیم من در حین کار، برای سفر دوبی ابان ماه پروازها رو نگاه کردم (می خوایم امسال آبان...
-
دوشنبه ۱ ژانویه
دوشنبه 11 دی 1402 18:42
سال نو میلادی مبارکمون باشه باشد که برامون پر باشه از عشق، سلامتی، دلخوش و پولللللللل دیشب رو خونه بودیم در حال تماشای ماراتون سکوت بره ها، یک و دوش رو البته فقط تونستیم ببینیم. من عاشق بازی آنتونی هاپکینزم. قدیمها ازش می ترسیدم ولی الان فقط لذت می برم از دیدنش. سال ۲۰۲۴ رو هم نبا بر رسوم با نوشیدن شامپاین آغاز کردیم...
-
شنبه ۳۰ دسامبر
شنبه 9 دی 1402 23:59
امروز ناهار مهمون داشتیم، دو تا از همکارهای خانوم همسری. قرار بود یکی دیگه از همکارهای آقا هم بیاد ولی متاسفانه پدرش بیمارستان بستری شده از قبل از کریسمس و توی آی سی یو هست الان چند روزه. این شد که نتونست بیاد بنده خدا. صبح ساعت گذاشتیم هشت و نیم بیدار شدیم از بس که این هفته گذشته ساعت یازده بیدار شده بودیم ترسیدیم...
-
ماجراهای شرکت سابق قسمت چهارم
سهشنبه 28 آذر 1402 16:10
-
ماجراهای شرکت سابق قسمت سوم
سهشنبه 28 آذر 1402 15:53
-
ماجراهای شرکت سابق قسمت دوم
سهشنبه 28 آذر 1402 14:58
-
ماجراهای شرکت سابق قسمت اول
سهشنبه 28 آذر 1402 14:47
-
ماجراهای شرکت قبلی
سهشنبه 28 آذر 1402 14:45
چون دیدم اکثرا یا یادشون نیست یا اون موقع کلا همراهم نبودن، گفتم ماجرای شرکت قبلی رو اینجا پست کنم دوباره چند تا پست بعدی ماجراهایی که به من گذشت و هنوز بعد از چهار سال با خوندنش اشک هام اومد.
-
شام کریسمس؟
شنبه 25 آذر 1402 14:24
دیشب برناممون توی یه رستوران پرتقالی بود همسر منو رسوند، حدود هفت و ده دقیقه بود تمام مدتی که حاضر می شدم فکرم پیش شرکت قبل و شام کریسمس با همکارهای سابق بود، حتی به همسرم هم گفتم همش یاد اونجا می افتم نمی دونم چرا از در رستوران رفتم تو، میز روبه روی در کل همکارهای سابق و مدیرمون بودند، من؟ اصلا هنگ کردم بچه ها اومدن...
-
در مطب دکتر
جمعه 24 آذر 1402 18:52
نخوابیدن هام طولانی شده و گلاب به روتون بیرون روی هم یک هفته اس بهش اضافه شده، این شد که اومدم دکتر و تا بین مریض ویزیت بشم امشب هم شام کریسمس دعوتیم با همکارها، صبح حمام کردم، بعدش موهام رو صاف کردم و بعدش با بابلیس (از اینا که مو رو می کشه تو خودش و گوگولی تحویل می ده) خوشگلشون کردم. البته الان با گیره بالای سرم...
-
و دوباره
پنجشنبه 16 آذر 1402 22:30
ساعت دو تا سه و نیم جلسه یونیتمون بود، دری وری و چرت و پرت می خواستم پشت میزم باشم و تو جلسه شرکت کنم اما همکارم از توی اتاق کنفرانس صدام کرد، رفتم اونجا مجبوری. انقدرم خوابم گرفته بود که نگو، دستشویی هم داشتم که داشت منو می کشت. جلسه چی بود؟ وقت گیری محض. هر سه ماه می زارن این جلسه و پروژه های سه ماهه رو مطرح می کنن....
-
سوال و جواب
پنجشنبه 9 آذر 1402 19:01