-
و دوباره
پنجشنبه 16 آذر 1402 22:30
ساعت دو تا سه و نیم جلسه یونیتمون بود، دری وری و چرت و پرت می خواستم پشت میزم باشم و تو جلسه شرکت کنم اما همکارم از توی اتاق کنفرانس صدام کرد، رفتم اونجا مجبوری. انقدرم خوابم گرفته بود که نگو، دستشویی هم داشتم که داشت منو می کشت. جلسه چی بود؟ وقت گیری محض. هر سه ماه می زارن این جلسه و پروژه های سه ماهه رو مطرح می کنن....
-
سوال و جواب
پنجشنبه 9 آذر 1402 19:01
-
معرفی سریال و کمی از احوال امروز
چهارشنبه 8 آذر 1402 22:53
امروز اولین جلسه آموزش کار جدید بود بسیار از لحاظ روحی آشفته ام، کسی که قراره جاش برم با اینکه مجبوره بره ولی دلش نمی خواد بره و منو آشفته می کنه حالا که حرف جابه جاییم شده نمی تونم تحمل کنم که نشه میشه لطفا برام دعا کنید؟ دلم خیلی می جوشه خیلی برامون تو مهر ماه از طرف شرکت دعوت نامه واکنسیناسیون اومده بود، من تردید...
-
ماجراهای من و غذا
دوشنبه 6 آذر 1402 11:27
داره برف میاد، حسابی هم داره میاد امروز خونه ایم چون مجبوریم سه شنبه بخاطر همسر و چهارشنبه و پنج شنبه بخاطر من بریم دفتر شنبه مهمون داشتیم و امروز قراره باقیمونده کالباس و ژامبونهای اونشب رو بخوریم به همسر می گم تو این هوا باید لوبیا می خوردیما، بعد خودم می گم یا عدسی و یه دفعه دوباره خودم می گم آخه عدسی که غذا نمی...
-
سه شنبه ۱۴ نوامبر + پی نوشت
سهشنبه 23 آبان 1402 09:38
سلامممم به همگی امروز سه شنبه اس و ما از خونه کار می کنیم. بعد سه سال تصمیم گرفتیم دوشنبه هاکه پر انرژی هستیم و دو روز خونه بودیم رو بریم دفتر و عوضش یه روز وسط هفته بمونیم خونه. این هفته سه شنبه و جمعه می مونیم خونه فردا صبحم وقت دندون پزشکی داریم من و همسر دوتایی که به کشور دوست و همسایه می ریم. دندون پزشک خودم...
-
آب پرتقال؟
یکشنبه 14 آبان 1402 12:03
دیشب شام با استاد رفتیم بیرون آخرش، من اصلا حوصله بیرون رفتن نداشتم ولی خیلی اصرار داشت که شام بریم بیرون. بیرون رفتن همانا و مریض شدن همانا، گلوم درد گرفته دوباره و از چشمام همش اشک میاد همسر هم در حالت شوالیه قهرمان پا شد آب پرتقال گرفت برام که با اولین قلپی که خوردم حالم بد شد. اول با دستگاه آب لیموترش گرفته بود و...
-
جمعه ۳ نوامبر
جمعه 12 آبان 1402 22:02
وای که امروز جمعه بود و ما کار نمی کردیم بالای پونصد بار تکرار کردیم که امروز روز کاری وووووووو ما کار نمی کنیم دیروز ساعت ۶ عصر رسیدیم خونه با ترس و لرز، چون قرار بود تو انگلیس طوفان بشه و من در حد مرگ می ترسیدم پروازمون کنسل بشه. به شدت وحشتناکی می خواستم برگردم خونمون عموما به محض رسیدن به کشور مقصد و علیرغم اینکه...
-
دوشنبه ۳۰ اکتبر
دوشنبه 8 آبان 1402 17:33
دیشب با صدای سرفه های همسر چند بار بیدار شدم، نمی دونم تازه بعد دو هفته چرا تازه سرفه اش گرفته، خودمم هی گرم و سردم می شد و در نتیجه یه خواب سیر و کافی نکردم صبحم حواسم نبود که استثنا شیفتم هشت و نیم شروع می شه و همین شد که مثل همیشه ساعت رو گذاشتیم هفت و ربع. پاشیدیم چک این پرواز فردا رو انجام دادیم، همسر رفت دوش...
-
شنبه ۲۸ اکتبر
شنبه 6 آبان 1402 13:06
آقا نمی دونم عنوان چی بزارم اینکه تاریخ گذاشتم خوب چون خیلی وقته ننوشتم تیتروار می نویسم: - خیلی مریضیه سختی بود، جون دادم به معنای واقعی کلمه - در تمام مدت مریضی و با وجود له بودن، مجبور بودم صبح ها برای صبحانه با همسر پاشم و همون خیلی اذیتم می کرد (یه بار بلاخره می زنم لهش می کنم). ناهار هم با خودم بود که واقعاااااا...
-
همچنان مریض
شنبه 22 مهر 1402 14:00
به حول و قوه الهی من همچنان مریضم، قدرتی خدا هر روز هم بدتر از روز قبل دوشنبه که رفتم دکتر گفت احتمال زیاد کروناست ولی هیچ کارخاصی دیگه براش نمی کنن و دارو داد و گفت استراحت کن تا پنج شنبه هم سرکار نرو. خوب من سه شنبه هم خوب نبودم زیاد اما چهارشنبه خیلی بهتر شدم. پنج شنبه دوباره دیدم ای بابا تازه بینیم گرفت و ضعف شدید...
-
و آما تولد و سفر
دوشنبه 17 مهر 1402 09:28
-
بعد از مرخصی
یکشنبه 16 مهر 1402 21:48
خوب ما جمعه غروب بود که رسیدیم همه چی خوب بود و حالا یه پست جدا می زارم و همه چی رو می نویسم فقط الان مشکل اینجاست که مریض شدم دقیقا همین امروز صبح که از خواب بیدار شدم گلوم درد می کرد، البته که همون نصفه شب تو خواب حس گلو درد داشتم. خدا بخیر کنه اون دفعه که این حس رو داشتم کرونا گرفته بودم. به تیم لیدرمون مسیج زدم که...
-
دبیر کل یا شکم؟ مسئله این است
سهشنبه 4 مهر 1402 14:09
الان حدودا یک ماهه که دبیرکل دپارتمان ما عوض شده. سه هفته پیش یه ایمیل از رییس بخش اومد که چهارشنبه دبیرکل می خواد بیاد کشور ما بازدید. (شرکت ما تو سه تا کشور شعبه داره و دبیرکل توی یکی از این دفاتر در کشور همسایه ست) . اعلام کردن حضور همه الزامیست و هیچ کس نباید از خونه کار کنه (بسته به پست اشخاص می تونیم یک، دو یا...
-
بی تربیت کی بودم؟؟
پنجشنبه 30 شهریور 1402 19:25
دوستای قشنگمممممممم ببخشید این بنده حقیر رو که دوباره غیب شد این مدت درگیر بودم یکم اصلا یادم نبود تا کجا نوشتم، رفتم پست قبلی رو نگاه کردم تو این مدت رفتیم کنسرت استاد شجریان، که نگمممممم چقدر خوب بود اصلا دوای درد لامصب، با اینکه این سری آهنگهای خیلی معروفشون رو نخوندن ولی بازم عالی بود مخصوصا اون آخرش که آهنگ مرغ...
-
جان سخت
جمعه 3 شهریور 1402 18:47
الان زنگ تفریحم و در کل ۱ ساعت و ربع مونده تا پایان شیفت کاری یعنی دارم جون می دما خیلییییی سخت گذشت این هفته، این که کار ساعت ۸ شب تموم بشه انگار اصلا روزتو زندگی نکردی البته یه چیزی پیدا کردم تا زمان زودتر بگذره برام اگه حدس زدید؟ سریال جواهری در قصر نگاه می کنم خیلی خوبه، هم سرگرم می شم و هم پر از خوراکیه که برای...
-
روزمره
چهارشنبه 1 شهریور 1402 14:22
گفتم بیام یه کمی بنویسم که دیگه خیلی فاصله نیفته بین نوشته هام این هفته شیفت کاریم بعد از یکسال و خرده ایی ۱۱ صبح تا ۸ شبه. آی بدم میاد از این شیفت که نگوووووو. من مجبورم صبحها با همسر جان بیدار شم وگرنه صبحانه نمی خوره و این در حالیکه خودم رو تنبیه خیلی سختی کردم و توی یه رژیم وحشتناک انداختم و هیچ رقمه هم کوتاه بیا...
-
یه سوال
جمعه 20 مرداد 1402 13:14
بچه ها یه کمکی می خواستم ازتون رستوران خوب اوایل جاده چالوس کسی می تونه معرفی کنه؟ یه جاییکه صبحانه هم داشته باشه لطفا و خودتون رفته باشید و عالی باشه. ممنونممممم
-
ویرگولی که با تاخیر آمد
پنجشنبه 19 مرداد 1402 18:06
-
یه زخم عمیق
پنجشنبه 8 تیر 1402 20:46
-
مریضی در سفر
پنجشنبه 1 تیر 1402 21:22
همسر تب کرده، پایین هم نمیاد با پاشویه و حوله روی پیشونی رسید به ۳۸.۴ فکر کن درجه هم نداشتیم، رفتم خریدم این تب بعد از مصرف دو تا ایبوپروفن ۴۰۰ تازه چند بار بردم دست و پاش رو شسته، آب دادم خورده یه عالمه، اتاق گرم بود خیلی ۲۷ درجه، خنکش کردم یکم الان هم نیم ساعت خوابیده، منتظرم یکم دیگه دوباره درجه بزارم خودمم خوابم...
-
از سری داستانهای من و دوست جان
چهارشنبه 31 خرداد 1402 11:27
شنبه عصری حدود پنج و نیم گوشیم زنگ خورد، دوست جانم بود ما معمولا مسیجی حرف میزنیم و حضوری، تماس تلفنی به اون شکل نداریم، برای همین تعجب کردم زنگ زده جواب دادم با صدای خواب آلود، پرسید خواب بودی گفتم تازه بیدار شده بودم، بخاطر درد پشتم که از بغل کردن نی نی مسئولم تو مهمونی شب پیش بوجود اومده بود دو تا قرص خورده بودم و...
-
یه کمی از همه ور
دوشنبه 22 خرداد 1402 19:25
الان تو جلسه ساختمونم. جلسه برای ساعت ۶ عصر بود، معمولا تو پارکینگ جمع می شدیم اما چون اولین جلسه با آژانس جدید بود و هوا گرم هم هست، این شد که گفتیم بیان تو حیاط ما. برای جلسه لقمه های کوچولو کشک بادمجون اماده کردم. با بتونه (یه جور نونهای دراز باریک مثل چوب کبریت که ایتالیایی هستند در واقع) و بادوم های با پوست که...
-
یه پست کوچولو
جمعه 12 خرداد 1402 09:58
خواهر سه شنبه یه عمل سرپایی داشته که شکر خدا خوب پیش رفت. امروز مامان می گفت دم اتاق عمل به خواهر جانمان گفتن خانوم لنزاتون رو در بیارید. (خواهر جانمان چشماش آبی و سبزه، متناسب با لباسش رنگش تغییر می کنه) عادیه که از اون موقع که مامان اینو گفته هی من دلم برای خواهر خوشگلم ضعف می ره و هی قربون صدقه اش می رم؟ قربونشششش...
-
مهمان ..... است
یکشنبه 7 خرداد 1402 21:51
جای خالی را با کلمات مناسب پر کنید معلومه فردا مهمون داریم؟؟ بلی، دوست جان و همسرش و دختر کوچولوش خودشون گفتن یه برنامه ایی بزاریم چون دوشنبه تعطیله، پیشنهاد دادن بریم بیرون ولی خوب چون ما شنبه ظهرم بیرون بودیم ناهار گفتیم بیان خونه ما اصلااااا هم حوصله مهمون ندارم مثل همیشه یعنی اصلا کارمه مردم رو دعوت می کنم بعد...
-
بلاخره رفتم دکتر
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1402 21:41
از وقتی اون همکار جدیدمون رفت رو اعصابم، دوباره خوابم بهم ریخت گفتم بهتون که دوباره قرص خوردن رو مجبور شدم از سر بگیرم و خوب طول کشید تا اثر کرد، مثلا تا سه هفته پرش عصبی چشم داشتم. اما خوب این یک ماه گذشته واقعا وضعیت خوابم اسفبار شده بود. بی انصافی که سرکار در حقم می شه، نگرانی دائمی برای خانواده و این اواخر مریضی...
-
اوضاع خر تو خر
جمعه 22 اردیبهشت 1402 12:51
از شنبه شب به این طرف یهویی همه چی پیچید بهم با شنیدن خبر جراحی اورژانسی دوست عزیزمون. این خانواده یه چیزی بیشتر از دوست هستند برای ما، خیلی خیلی بیشتر. تمام مدت با نگرانی صفحه گوشی مون رو چک می کنیم که خدایی نکرده خبر بدی نرسه. چهارشنبه بعد از کار، رفتیم دم بیمارستان تا فقط خانوم دوست و جوجه رو ببینیم. خود اقای دوست...
-
تعریف کردنی های مقداری بیات
شنبه 9 اردیبهشت 1402 11:50
خوب بیاین از چهارشنبه دو هفته قبل و تولد استاد بگم بلاخره سه شبنه شب پسر کوچیکه به همسر مسیج داد و خواهش کرد ما بریم دنبالش فرودگاه و اینطوری معلوم شد که پسر بزرگه می ره دنبال استاد. استثنا اون هفته بخاطر تولد روز دورکاریمون رو عوض کردیم و چهارشنبه و پنج شنبه موندیم خونه. بعد از کار چهارشنبه یکم استراحت کردیم و کم کم...
-
سال نو با تاخیر زیاد مبارک
سهشنبه 29 فروردین 1402 14:13
سلاممممم به همگی سال نو مبارک امیدوارم امسال یکی از بهترین سالهای عمر هممون باشه از دفعه آخری که نوشتم و غر زدم قرار بود بیام و یه پست شاد بزارم مثلا، حال شاد که یعنی غر نزنم تو اون پست فقط هر روز می گم بیام بنویسم و اخرش هیچی، اما خوب می دونید که همتون رو با قدرت دنبال می کنم الانم اومدم کنترل پزشکی سالیانه محل کارم،...
-
چی تربیت کردیم واقعا
چهارشنبه 17 اسفند 1401 21:49
ما از این شبکه های جهانی تلویزیونی داریم یعنی تمام شبکه های دنیا رو با استفاده از اینترنت می تونیم ببینیم امشب داشتیم اخبار شبکه فرانسه رو نگاه می کردیم که یه بخش خبریشون در مورد سینما بود سینما دارها می گفتن که پخش فیلم ها رو گاها بخاطر درگیرهای حین فیلم مجبورن قطع کنن حالا این درگیری ها یا به علت زد و خورده یا اینکه...
-
صبح نوشت
چهارشنبه 10 اسفند 1401 07:29
الان مطب دکترم و منتظرم برم تو چک آپ سالیانه اس بعدم باید برم دفتر دیشب انقدر نگران بودم ساعت زنگ نزنه که خیلی خوب نخوابیدم، حالا فقط یه ربع زودتر لازم بود بیدار بشیما ولی خوب اضطراب داشتم همش امروز سرکار باید شلوغ باشه، کارآموزهای جدید میان ۴۶۰ نفر و سرما معمولا شلوغ می شه اما خوب امیدوارم خوب پیش بره این هفته ایی که...