سه شنبه ۱۲ مارچ

این اقایی که من جاش اومدم، دیروز از مرخصی مریضی برگشت

دیدم داره ایمیل ها رو انجام می ده، به مدیرمون ایمیل زدم شما باهاش صحبت نکردید؟ چون این داره ایمیل ها رو انجام می ده. 

چند ساعت بعد بهم مسیج داد که باهاش حرف زدم. 

منم با خودم گفتم خدا رو شکر پس مشکل حل شد.

امروز صبح دیدم دوباره داره ایمیل ها رو انجام می ده. به مدیرمون گفتم نمیشه دسترسی این رو ببندیم؟ هنوز جواب نداده

این وسط انقدر حرصم گرفته بود که به خود آقاهه مسیح زدم، لطفا همونطور که فلانی دیروز بهتون گفت به میل باکس کاری نداشته باشید. اونم گفت نه من دیدم تو توی جلسه ایی گفتم دو تا ایمیل انجام بدم. گفتم بهش نه اینطوری نمیشه کار کرد‌. شما نباید به میل باکس کاری داشته باشی. اگر هم خوشحال نیستی با فلانی حرف بزن (رئیسمون)

همینطوری مستقیم بهش گفتم، می خواد هم ناراحت بشه بشه جهنم. مردم شعورشون رو می زارن خونه میان. خوب الاغ دیروز رئیس بهش گفته ویرگول روش خودش رو برای اداره کردن میل باکس داره، یعنی محترمانه فاک آف (ببخشید اعصابم بهم ریخته). 

کاش این بخش پرسنل زودتر یه خاکی تو سر این بکنه بره. اینطوری اعصاب برام نمی زاره این یارو. فکر کن بقل دست من هم هست میزش. 


آهان یه چیز نایس هم بگم تا اینجام، سه تا درخت خریدیم برای حیاط، گیلاس و سیب و یه درختی به اسم سلیکس.  امروز اوردنشون. باید بکاریمشون زودتر. 


یکشنبه هم که پرواز داریم ایشالا به سمت دوبی و من پر از اضطرابم. اصلا این مسافرتهای خانوادگی برای من همیشه پر از دلهره ست. میشه دعام کنید لطفا؟ 

من گریه زیاد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

و اما مورد اخلاقی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پرونده ایی که بسته شد

تموم شد

امروز آخرین روز کارم اینجا بود

سه سال و یازده ماه

منی که از دنیای لاجستیک با سالها تجربه، با شروع قرنطینه وارد کار آی تی شدم. فقط نصف روز رفتم دفتر تا لپ تاپ و بجم رو بگیرم. بقیه اش یعنی تمام اموزشم از خونه انجام شد. هوم آفیس برای یک سال و نیم. حتی نمی دونستم همکارهام چه شکلین. همون هفته دوم از شدت استرس دندون درد گرفتم. با چه بدبختی رفتم دندونپزشکی چون دوران کرونا بود و اونجا دکتر گفت عصبیه و دندونهات هیچ اشکالی ندارن.

انقدر سعی کردم و یاد گرفتم و یاد گرفتم تا بعد کمتر از دو سال بهم پیشنهاد دادن ترینر (Trainer) بشم. کمی قبلتر از اون رسمی هم شده بودم. 

و حالا و در این نقطه به میل خودم از این کار اومدم بیرون. برای من متنفر از تغییر، هر چند کوچیک، تصمیم بزرگی بود و بزرگتر از اون نشون می داد چقدرررررر اینجا خوب نبودم. خیلیییی دوران سختی رو گذروندم خیلی.

برای اولین بار تو زندگیم حمله عصبی رو بخاطر حجم وحشتناک کاری تجربه کردم.

و اما از فردا کار جدید رو شروع می کنم. کاری که زمین تا آسمون با کار سابق فرق می کنه و من عاشقشم.‌ امیدوارم برای خودم و برای تیم تحت نظرم خوب باشم و خوب باشه این کار.


ماجرای پیش آمده رو در اسرع وقت می نویسم، فعلااا انقدررررر خوردم که دارم می ترکم. جشن گرفته بودیمدو نفره. خداحافظ استرسسسسسس، سلام به روزهای آرام و آفتابی


مورد اخلاقی

یه مورد اخلاقی برای اولین بار تو محیط کار برام پیش اومده


از طرف یه آقای توی یه بخش دیگه


رفته بود رو مخم ولی خوب مطمئن نبودم گفتم نکنه که من توهم زدم ولی امروز برام مسلم شد که توهم نیست


ساعت کاریم تموم شده ولی منتظر تماس رئیس بخشمون هستم، بهش پیغام دادم تا مطلعش کنم که گفت جلسه اس و باهام تماس می گیره. 


قلبم داره تند تند می زنه.


چیز خاصی هم نیستا ولی طرف آدم نرمالی نیست


میام و می گم چی شده

یکشنبه ۲۵ فوریه

روز شماری می کنم برای جمعه بعد، پنج شنبه آخرین روز کاریم تو بخش فعلیه

آقایی که این کار رو انجام می داد مرخصیه مریضیه و ۱۱ مارچ برمی گرده، قراره برگرده ولی خوب هنوز معلوم نیست. اما خوب کلا از این کار برش داشتند و قراره تا موقع جا به جایی رسمیش یه کار دیگه بهش بدن‌.


پنج شنبه صبح یه جلسه خیلی خفن داشتم (کار جدیده)، یه شبیه سازی ده مرحله ایی بود و چندین گروه درگیرش بودند. آخرش کلی ازم تشکر کردند وقتی گفتم سه هفته اس پارت تایم کار می کنم کلی تعجب کردند. و من کلییییی قند تو دلم آب شد.


عصر پنج شنبه و جمعه دو تا از همکارها رو اموزش دادم که قراره جای من Trainer بشن. دقت کردید دیگه دو نفر جای یک نفر. جمعه خونه بودم و به طبع همسر می شنید صدام رو. توی تایم زنگ تفریح می گه چقدر انقدر ریز به ریز می گی براشون، گفتم چون نمی تونم از کار بزنم، قبول کردم چشمم کور باید آموزش کامل باشه، طوری که بتونن یه نفر سفر کیلومتر رو آموزش بدن. خیلییییی بعدش خسته شدم خیلی. شبش هم خونه استاد دعوت بودیم. رفتیم براش یه گل خریدیم که دست خالی نریم. پسر بزرگه هم بود ولی خوب خانومش نیومده بود، پشتش گرفته بود و حالش خوب نبود. مشکل خونه استاد دیر شام خوردنه، ساعت ۱۰ بود غذا رو آورد. 


شنبه صبح رو با نان سنگک و پنیر و کره اغاز کردیم، ولی من یه طوری بودم همش منگ بودم انگار. ناهار هم کالباس خوردیم چون شبش خونه همکار همسر دعوت بودیم. براش یه جعبه شکلات گرفتیم. شب هم خوب بود خوش گذشت، خیلی خندیدم. دو تا دیگه از همکارهای همسر هم بودن. ساعت یازده و نیم بود پاشدیم، خیلی زحمت کشیده بود بنده خدا. اخ باید مسیج بدم تشکر کنم حتما ازش.


چند روز پیش تو راهرو منتهی به دفتر داشتم با مامان حرف می زدم و راه می رفتم، مامان گفت برام مربا میاره دوبی، منم داشتم با ذوق می گفتم اخ جون مربا البالو، من می تونم یه نون سنگک کامل رو با کره و مربا بخورم. یه اقایی هم داشت از کنارم رد می شد، برگشت بهم گفت خداحافظ. من مردم از خنده، ایرانی بود آقاهه.‌ نمی دونم چرا انقدر خندم گرفته بود، حتی نتونستم جواب بدم. 


امروز از صبح حس می کنم مریضم، همش مثل این جوجه زردا می افتم این ور اونور. خدا کنه مریض نشم الان اصلا وقتش نیست. برم چایی دارچین و زنجبیلم رو بخورم تا برم از پایین زرشک بیارم. ناهار زرشک پلو داریم جاتون خالی که من می خوام با سیر ترشی بخورمش


تا یادم نرفته بگم گوشی جدید رسید و خیلییییی دوستش دارم. قبلیه باطریش باد کرده بود و با این حال بردم همون جایی که خریده بودیم و ۱۰۹ یورو برش داشتن. چون حقیقتا سالم سالم بود. یه خط هم روش نیفتاده بود، حیف که باطریش اونطوری شد.