شنبه ۱۰ فوریه

تیتروار می نویسم تا بتونم بیشتر بگم


قراره آدل توی مرداد ماه تو آلمان کنسرت بزاره، پیش ثبت نام کردیم تا بتونیم بلیط کنسرتش رو بخریم. موقعی که باز شد خرید، دیدم قیمتش ۴۱۹ یورو هستش، نفری. جنگه مگه؟ با پول بلیط هواپیما و هتل می رسه به ۲۰۰۰ یورو ناقابل. خیلی شیک روی ضربدر بالای صفحه زدم و ادامه کارم رو انجام دادم.

امروز از سر کنجکاوی بلیط کنسرت معین تو تورونتو رو نگاه کردم ۴۱۰ یورو. نه واقعااااااا؟؟؟؟؟؟ چرا آخه؟ 

دم شجریان گرم که هنوز قیمت کنسرت هاش واقع گرایانه ست.


- این هفته اعلام شد رسما که من از اول مارچ به کار جدید منتقل می شم اما حکمش دیرتر زده می شه چون اون آقا هنوز رسما پست رو ترک نکرده. البته الان مرخصی مریضیه و پروسه رو هوا مونده. باورم نمیشه در مورد حقوق صحبت نکردم. ولی انقدر با تمام وجود می خوام از کاری فعلی برم و انقدر این کار جدید رو می خوام که هیچ حرفی از حقوق نزدم‌. البته با توجه به اینکه پست مدیریتی هستش همه امیدم اینه که حقوقم رو خودشون ببرن بالا. الهی سپرده دستت.


- از اول ماه نصف روز کار الانم رو می کنم، نصف روز کار جدید رو. به تیم اعلام کردم و از دوشنبه چلنج ها شروع شده. من سابقه مدیریتی ندارم و یکم برام چالش برانگیزه. اولیش دوشنبه با مریض شدن یکی از بچه های تیم شروع شد، سریع جایگزین کردمش. بعد یکی دیگه می خواست مرخصی بگیره،...... وحشتناک ترینش همین برنامه شیفت هست که باید حتماااااا یه جوری چیده بشه حداقل دو نفر حضور داشته باشن. از استرس دو سه شب نخوابیدم. دیروز دو بار وسط روز رفتم خوابیدم. داشتم تلف می شدم. 


- دیشب رفتیم پیش دوست جان، تولد همسرش چهارشنبه بود و ما دیشب رفتیم کادوش رو بدیم. رفتیم رستوران چهارتایی. کادوش گیلاس دبلیو ام اف بود (دو سری شش تایی)، عاشق این برنده. شب خیلی خوبی بود، کلی حرف زدیم و خندیدیم. خدا اینا رو برای ما نگه داره.


- فکر کنم نگفتم اینجا اما خرید گوشی های نو رو کنسل کردیم. دیدیم گوشی هامون خیلی هم اوکی هست چرا بیخودی بخریم.


- امروز رفتم ناخن هام رو درست کنم، زود رسیدم داشتم با گوشیم ور می رفتم یه دفعه دیدم پشتش باد کرده و داره باز میشه. خیلی ناراحت شدم‌. هیچی دیگه با اصرار همسر گوشی جدید رو دوباره سفارش دادم‌. اما همسر با همین گوشی خودش می مونه.


- فردا باید درخواست ویزاهای دوبی رو بزنم. ویزاها رو بگیرم رفتنمون برام دیگه واقعی واقعی می شه. خدا کمک کنه این مرحله هم بره جلو. واقعا ظرفیت هیچ استرسی رو ندارم، لب مرزم.


- افتادم رو دور درست و به اندازه خوردن و خدا رو شکرررررر دارم کم می کنم. بایدددددد کم کنم، خانوم مدیر باید خوش هیکل باشه اخه  باید یه بار برای همیشه این کار رو بکنم و تامام


- خیلیییی چیزاها تو ذهنمه ولی انگار یه سری ابر جلوشون رو گرفتن، فکر کنم مال نخوابیدن باشه. فعلا برای شکستن یخ دیر نوشتن اینو داشته باشید تا زود بیام. بوس بهتون

کادو خریدن + عکس ها اضافه شد

آقا چیه این کادو خریدن که انقدر حس خوبی به آدم می ده؟

امروز ۴ تا پیراهن خوشگل برای فسقلی جانم (همون دختر کوچولوی خواهرم) سفارش دادم، الان ذوق مرگم که بیاد برسه دستم هر چی زودتر

دو تاش رو خودش اوکی داد که دوست داره، دوتاش رو هم خودم اوکی دادم 


ولی خدایی چقدر همه چیز گرون شده، من سه سال پیش حدودا ۱۲ تا تیکه لباس براش خریدم شد ۲۰۰یورو الان این ۴ تا شد ۸۸ یورو. کل لباسهای سیسمونیش رو هم از مادرکر گرفتم ۸ سال پیش ۲۰۰ یورو. واقعا خدا به داد اونایی برسه که بچه کوچیک دارن.


الان باید برم ناهار درست کنم، دلتون نخواد مرغ سوخاری داریم از دیشب هوس کردم خودم  بهد از ظهر عکس پیراهن ها رو می زارم اینجا.


فعلا تا بعد


عکس ها اضافه شد، البته که چیز خاصی نیست ولی خوب چیکار کنم خاله ندید بدیدی هستم 



ادامه مطلب ...

جمعه ۲۶ ژانویه

این هفته خونه بودم، بخاطر درد کتفم که می زد به انگشتهای دست راستم اول و بعد دست چپ و بعدش خواب رفتن کف دستم

تو مطب دکتر تا بیام بفهمم چی به چیه سه تا امپول زد تو کتفم. قشنگ هنگ بودم، همسر هم از سرعت عمل دکتر کلی حال کرد، چون فقط ازم پرسید آلرژی داری به چیزی گفتم نه، گفت ترس چی گفتم اره و اونم رفت از مطب بیرون با امپول برگشت، درد نداشت اونموقع اما من ترسو فشارم افتاده بود یکم، تا چند دقیقه بعدش همش حس می کردم ممکنه از حال برم. داروهای قوی هم داده که تا ده روز استفاده کنم. الان درد دستم مقداری بهتره و حداقل دیگه خواب نمی ره.

قبلنا اگر ایمیل می زدم به شرکت که مریضم و نمیام، خیلی برام مهم بود کسی جواب بده به ایمیلم و اگر جوابی نمی دادن همش حالم خراب بود. الان؟ به درجه ایی از عرفان رسیدم که کلا به هیچ جام نیست  یعنی اصلا چک نمی کنم که ببینم جواب دادن یا نه. 

این هفته سه شنبه تردمیل جانم رو هم اوردن. بلاخره بعد از دو ماه کش و قوس و چک کردن و راضی کردن همسر بلاخره خریدمش. خیلی خوبه که روزهایی که بیرون نمی ری هم می تونی راه بری راحت تو خونه. 

برای عیدی مامان و بابا می خواستم  براشون گوشی بگیرم و تا حالا هم موفق شده بودم و نگفته بودم. متاسفانه امروز چون ریسک این پیش اومد که بابا گوشیش رو عوض کنه، مجبور شدم بگم بهشون. البته خوب رنگش رو اینطوری می تونن راحت انتخاب کنن دیگه. 

گوشی خودم و همسر رو هم فروختیم و با دردسر فراوان از آمازون گوشی جدید خریدیم. دردسر فراوان چون همسر طرح خرید اقساطی رو می دید روی اکانت آمازونش اما من نداشتم. دیروز ظهر همسر خرید و دو ساعت بعد کلا موجودی صفر شد و من چی؟ هیچی موندم بی گوشی  تا امروز صبحم همچنان هیچی به هیچی، تا اینکه از دوست جان پرسیدم آیا اون داره این طرحو و اونم ورداشت یوزر نیم و پسش رو برام فرستاد که خودم ببینم. اون داشت طرح اقساطی رو. ازش اجازه گرفتم با اکانت اون ولی کارت بانکیه خودم بخرم که گفت حتما و هر کاری دوست دارم انجام بدم‌‌ ووووو بله منم خریدمش  البته مال همسر چهارشنبه این هفته میاد و مال من چهارشنبه بعدی ولی خوب بهتر از هیچیه دیگه.

فردا می ریم یه سفر کوچولو بین شهری. می ریم کشور دوست و همسایه به یه شهری که باهامون دو ساعت فاصله داره تا از یه مغازه ایرانی پنیر لیقوان شاهی بخریم  من عاشققققق این پنیر خوشمزه ام و عجیب اینکه با توجه به آلرژی من به لاکتوز این پنیر اذیتم نمی کنه. از الان منتظر یکشنبه صبحم برای صبحانه تپل با پنیر جانم.  قبلنا هر وقت می رفتیم حتما کباب می خوردیم اما ایندفعه تصمیم گرفتیم غذای ایرانی نخوریم و بجاش بریم همبرگر بخوریم. انقدر رستورانهای خوشگل هست اونجا اما ما همش می چپیدیم تو رستوران ایرانیه‌. البته تا نریم یه جای دیگه من باورم نمیشه که بلاخره از کباب دل کندیم 

دیروز تولد فسقلی جان خواهرجانمان بود‌. قرار بود یه تولد بزرگ بگیرن و خاله خانوم هم بادکنک آرایی و دکور رو بر عهده گرفته بود که به دلیل تغییر دکوراسیون اتاق فسقل خانوم و طول کشیدن کار برنامه کنسل شد و تبدیل به یه جشن کوچک خانوادگی و آتلیه رفتن شد. قبل اینکه فاطمه جان بپرسه، خاله خانوم یک عدد گوشواره طلا هدیه داد، که با گردنبدی که مامان بزرگ و بابابزرگ دادن هماهنگه. دخترمون کلی بزرگ و خانوم شده قربونش برممممممم

فعلا همینا، دستم یکم درد گرفت، بوس بهتون