اندر احوالات ما

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اذان صبح؟

همه ما در لیست اعدامیم. هنوز اذان صبح به افق مان نشده

کاش که از این همه غم نمیریم

وقتی شانست جلوتر از خودت می ره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

وضعیت این روزهای من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زندگی عادی

مامان اینا دیروز عصری پرواز برگشتشون بود و امروز صبح صحیح و سلامت رسیدن خونه.

تجربه جالب و خوب ولی سختی بود، سه ماه مدت کمی بود و نبود. کم بود چون به چشم برهم زدنی گذشت و کم نبود چون وقتی شاغلی و سرکار می ری داشتن سه ماه مهمون خیلی سخته.

من پدر و مادرم برام عین مهمون بودند، یعنی نزاشتم دست به سیاه و سفید بزنن چون اومده بودن اینجا برای استراحت و تفریح. خودشون تو خونشون به اندازه کافی خسته می شن. ولی خوب اینجوری خیلی به خودم فشار می اومد که اشکالی نداره و فدای سرشون. 

یه چیز دیگه اینکه من خوب چون همیشه کارهای خونه رو خودم می کنم و هیچ کمکی ندارم (از اول ازدواجمون همین بود اخلاقما) نمی تونم اجازه بدم کسی کاری بکنی تو خونه. البته ایندفعه متوجه شدم که ظاهرا بدتر هم شده واقعا این اخلاقم و یه جور وسواس شده. کار تنها کسی که رو به عنوان کمک قبول دارم همسره و بس‌.

تو این شرایط واقعا سخت بود راهیشون کردن، در حالیکه می دونی دارن می رن تو باتلاق ولی خوب واقعاااااا چاره ایی نبود. خونه و زندگیشون اونجاست دیگه. 

چند روز پیش یه جا خوندم "اگر منتظری خدا کاری بکنه برای این همه بی عدالتی و ظلم و بدبختی تو ایران باید بگم سخت در اشتباهی چون این همون خدایی هست که برای اردوگاههای کار اجباری آشویتس و کوره های آدم سوزی کاری نکرد". با خوندن این جمله تا اعماق قلبم سوخت. چون درست بود و دردناک. اگر خدا هم به داد ما نرسه پس دیگه یعنی هیچی. نمی دونم اگر از خدا کمک نخوام از کی باید بخوام. من تو یه برهه ایی واقعا آدم معتقدی بودم در حد خودم اما کم کم فقط چسبیدم به خود خودش، به خود خدا. چون شک رخنه کرده بود به دلم برای همه داستانهای دور و برش. اما خود خدا همیشه برام بود و کافی بود. بیشتر از کافی. ولی اگر واقعا اون موقع که باید بنده هاش رو رها می کنه پس چقدر می تونه سخت باشه زندگی بدون اعتقاد.

خودم وبلاگهایی که می نویسن رو خیلی دوست دارم. درسته ما الان تو دوران سختی و یه جورایی جنگی هستیم ولی خوب زندگی روزمره آدم هم در جریانه. بهم بگید که نوشتن رو ترجیح می دید یا شما دوست ندارید کسی وبلاگ نویسی کنه.

مواظب خودتون باشید خیلیییییی زیاد. با هم مهربون باشید و عشق بدید

ما هم فردا اولین روز کاری سال جدیدمونه. این هفته من فقط باید اموزش بدم. ایده اش رو دوست ندارم اما بهتر از کار کردنه (بنده همیشه ناراضی کی بودم من). به امید آخر هفته و تا پست بعد خداحافظ