پنجره گرون قیمت

هفته پیش برای امضا سند پارکینگ دوم، آقای خونه ساز رو دیدیم. زمان ناهاری تو مرکز خرید نزدیک شرکت من قرار داشتیم. همسر زودتر رسیده بود و به من گفت بیا ما تو رستوران نشستیم. خلاصه منم رسیدم و فهمیدم قرار ناهار رو با هم بخوریم. دیگه سفارش دادیم و تا غذا رو بیارن امضاها رو انجام دادیم و فقط موند که بریم دفترخونه. پول ناهار رو هم هر کاری کردبم نذاشت ما بدیم. کلی خجالت کشیدم. هر چند خودش به همسر گفته بود می ده تا حسابداری شرکت پرداخت کنه اما بلاخره من خجالت کشیدم.

خونه رو ما با پارکینگ خریده بودیم اما چون کوچه اصلا جای پارک نداره تصمیم گرفتیم که یه پارکینگ دیگه هم بخریم. این پارکینگ جلوی خونه اس و دقیقا رو به روی حیاط خودمونه.

روز بعدش صبح سرکار بودم که همسر زنگ زد و گفت که آقای خونه ساز زنگ زده و گفته که می خوان پنجره سالن رو که رو به حیاط باز میشه رو بزارن و گفته اگه از همین پنجره معمولی ها بخواین که به داخل باز میشه که هیچی ولی اگر کشویی بخواین ۲۵۰۰ یورو اختلاف قیمت داره. همسر هم خیلی عادی داشت می گفت که منم بهشون گفتم همون پنجره معمولی فقط اگر امکان داره از سه تا پنجره دوتاش باز بشه و آقاهه رفته چک کنه و خبر بده. منم خیلی شیک گفتم نه من پنجره کشویی می خوام و از اول هم گفته بودم. آقا دیگه نگم همسر رو به سکته انداختم و اون هی می گفت این الان اولین تیکه ایی از خونه ست که شروع کردن و تا آخرش هی بخوایم پول اضافی بدیم بدبخت می شیم. ولی من هی می گفتم اگر آدم نتونه اونی که می خواد داشته باشه پس فایده خونه ساختن چیه. خلاصه که کلی حرف زدیم و نهایت همسر گفت باشه همون در کشویی که تو می خوای. اما بعدش یه جوری بودم همش. بهش مسیج زدم و می گم احساس می کنم عشقت بهم کم شده با انتخاب پنجره کشویی، می خنده و استیکر زبون درازی می فرسته.

خلاصه که به خودم قول دادم که سعی کنم برای بقیه موارد جلوی خودم رو بگیرم. من فقط برام الان رنگ پارکت مهمه که خدا کنه خیلی گرون نشه. هسر هم می دونم می خواد تموم شیرهای آب رو از این چشمی دارا بزاره که تو هزینه و مصرف آب صرفه جویی بشه. خدا بهمون رحم کنه تا این خونه تموم بشه.

تازه قسط های بانکم شروع شده. با اینکه خدا رو شکر همه چی اوکیه اما دست و دلم می لرزه که چیزی بخرم. بخاطر همین تمام تبلیغات لباس و اینا رو تند تند پاک می کنم که گول نخورم یه وقت.


مکالمه من و پدر جانم

فسقلی خانوم خونه مامان ایناست امروز

زنگ زدم دیدم مامان صداش ناراحته

می گم چی شده مامانی؟ می گه این بچه رو تخت می پره و وقتی می گم نکن گوش نمی ده و بابات هم می گه هیچی نگو بهش

به مامان می گم بزن رو اسپیکر و به فسقلی می گم: دختر خوشگلم؟ جواب نمی ده. دوباره صداش می کنم و می گه نمی خوام حرف بزنم (چون می دونه می خوام بهش تذکر بدم) می گم باشه پس تو هم زنگ بزنی من باهات صحبت نمی کنم. با ناز می گه آخه دارم غذا می خورم. می گم پس من می گم تو گوش کن. نباید روی تخت بپری چون خطرناکه و ممکن بیفتی و دردت بیاد. با گریه (که صد در صد الکی هم هست) پا میشه بدو می ره تو اتاق و باباجانمان هم ناراحت و در حال گفتن خوب شد گریه اش انداختین می ره دنبالش.

بعدش به حرف زدن به مامان جانم ادامه دادم و کلی خندیدیم و شاد شدیم. وقتی حرفامون تموم شد به بابا مسیج دادم

من: بابا خانوم ، کار زشت می کنه این دختر لطفا نرو دنبالش، گریه کنه نمی میره، این اداها و مسخره بازی هاش فقط بخاطر شماست

باباجانمان: باهاش صحبت کردم گفتم دادا (به برادرم میگه دادا فسقلی) هم رو تخت می پرید و افتاد و زبونش زخم شد و بچه قبول کرد. مامان خیلی خشن صحبت میکنه، باهاش اروم صحبت کردم و قبول کرد

من: نباید وقتی گریه می کنه دنبالش بری. در هر صورت باید از مامانم حساب ببره. می گم ما بچه بودیم خیلی با خشن بودن مامان مشکل نداشتی انگارا

باباجانمان:

یعنی من می خوام خودم خفه کنم انقدر که بابام این بچه رو لوس می کنه. صد البته که رحمت زندگین و خدا سایشون رو بالای سرمون نگهداره الهی