چی تربیت کردیم واقعا

ما از این شبکه های جهانی تلویزیونی داریم

یعنی تمام شبکه های دنیا رو با استفاده از اینترنت می تونیم ببینیم 

امشب داشتیم اخبار شبکه فرانسه رو نگاه می کردیم که یه بخش خبریشون در مورد سینما بود

سینما دارها می گفتن که پخش فیلم ها رو گاها بخاطر درگیرهای حین فیلم مجبورن قطع کنن

حالا این درگیری ها یا به علت زد و خورده یا اینکه مثلا بلند بلند حرف می زنن یه طوری که انگار تو خونه و رو مبل خونشون نشستن. یا اینکه چس فیل پرت می کنن و خلاصه یه جوری درگیری ایجاد میشه. حتی یه مورد صاحب سینما رفته تذکر بده گرفتن زدنش.

بعد می گفتن ما دیگه افراد زیر ۱۶ سال رو بدون همراهی یه بزرگ سال راه نمی دیم. چون دارن باعث می شن که کسایی که سینما دوست هستند ترجیح بدن تو خونه بمونن.

و من اون لحظه برای بار چند صد هزارم چقدررررر خوشحال شدم که بچه ایی ندارم. از فکر اینکه افراد جامعه آینده رو بچه هایی تشکیل می دن که حتی بدوی ترین نکات رو خانوادشون یادشون نداده قلبم می گیره.


ما تو شرکت تو یه سالن بزرگ هستیم که بهش اپن اسپیس می گن، همون فضای باز خودمون. بعد ۴ تا در به این سالن باز میشه. خیلیییی وقتا می بینی یکی میاد تو سالن بدون این که سلام کنه یعنی دقیقاااا عین یک گاو (بیچاره گاو البته) بابا لامصب دیگه سلام کردن که از اولیه اولیه ترین نکات تربیتیه، آدم می مونه کی این آدمها رو تربیت کرده. من اکثرا بلند جوری که بشنون می گم واقعا سطح تربیت انقدر نزول پیدا کرده که یاد نگرفتن وارد یه سالن دیگه می شن سلام کنن و غالبا طرف پا به فرار می زاره. 

واقعاااا آدم متاسف میشه. این ها رو کنار با سر و صدا چیزی نوشیدن یا خوردن، با دهن پر صحبت کردن با تلفن یا فرد دیگه ایی و.... هزار تا چیز دیگه رو اضافه کنید. دیگه اینکه موقع غذا نباید سرمون عین مرغ بالا و پایین بره و باید فقط دست قاشق رو به سمت دهان ببره رو فاکتور می گیرم یا پاک کردن مرتب دهان موقع غذا خوردن. 

خدا عمر با عزت بده به پدر و مادرم و تمام والدینی که نکات اصلی تربیت فرزند رو لا به لای لوس کردنهای بیخودی از یادنبردن و نمی برن.

و من الله التوفیق

برم بخوابم من


صبح نوشت

الان مطب دکترم و منتظرم برم تو

چک آپ سالیانه اس

بعدم باید برم دفتر

دیشب انقدر نگران بودم ساعت زنگ نزنه که خیلی خوب نخوابیدم، حالا فقط یه ربع زودتر لازم بود بیدار بشیما ولی خوب اضطراب داشتم همش

امروز سرکار باید شلوغ باشه، کارآموزهای جدید میان ۴۶۰ نفر و سرما معمولا شلوغ می شه اما خوب امیدوارم خوب پیش بره

این هفته ایی که گذشت کلی درگیری فکری داشتم. خدایی این مامان و باباها سنشون می ره بالا چرا انقدر رفتارشون عوض می شه؟ می شن عین این بچه کوچولوها

بابا به مامان گفته بود لباسشویی رو تو ساعت پیک مصرف روشن نکن و دعواشون شده بود. حالا دعواشون بخوره تو سرمن، دیگه چرا به من خبر می دن؟؟؟؟؟ انگار من از اینور دنیا به غیر از نگران شدن کار دیگه ایی ازم برمیاد 

یعنی فقط می خواستم خودم رو بزنم از این حجم از خودخواهی و بی فکری

بعد حالا اگر یه اتفاق خوبی بیفته که به این سرعت منو خبر نمی کنن که

تازه می دونن که من اصلاااااا نباید استرس و اضطراب داشته باشم ولی کو گوش شنوا 

بعضی وقتا دلم می خواد واقعا هیچ ارتباطی نداشته باشم با هیچ کسی

باز خوبه اینترنت مثل سابق نیست و همین باعث میشه کمتر صحبت کنیم ولی بازم یه راهی برای رسوندن خبرها به من پیدا می کنن

چقدر غر داشتم، ببخشید دیگه

حالا پست بعدی رو زود با خبرهای خوشحال کننده سعی می کنم بنویسم

مواظب خودتون باشید