پست با لپ تاپ

سلاممممممم

دارم با لپ تاپ کارم پست می زارم چه کیفی می ده خدایی. البته من یه چند سالی میشه تایپ فارسی نکردم اینه که دارم جون می دم تا تایپ کنم  اما خوب کیف می ده 


جونم براتون بگه که اقا ما سبز نشدیم که نشدیم. اینطوری شد که تصمیم گرفتم مقصد رو به رم تغییر بدم. به پسر استاد هم پیغام دادم و گفتم که تصمیمم رو عوض کردم. راستش می ترسیدم صبر کنم و هی بلیط گرونتر بشه. این شد که بلیط هواپیما رو خریدم. همین الان به نسبت هفته پیش کلی رفته روی بلیطا، خدا رو شکر که خریدم.


اقا نشد با لپ تاپ ادامه بدم سختمه خیلی چون حروف فارسی رو نمی بینم هی اشتباه تایپ می کنم و هی باید درست کنم اصلا اعصابم نمی کشه  به ما نیومده راحت پست بزاریم، همون با موبایل می نویسم.

بله داشتم می گفتم بلیط هواپیما خریده شد و هتل هم رزرو شده. بی صبرانه منتظرم تا ۲۰ تیر بیاد. (مسافرتمون چند روز بعد از تولده)


برای روز تولد سه تا دوستامون رو دعوت کردم. سه تا زوج که دو تاشون هم فسقلی دارند یکی سه ساله و یکی چهارساله. باید برای اونا هم کادو کوچولو بخرم که سرگرم بشن. غذا هم قراره  کوکو سبزی، کتلت، پیراشکی گوشت، دلمه و بشقاب ژامبون و پنیر، سالاد و ماست موسیر باشه. پیش غذا هم میشه فینگرفودهای   پنیر و گوجه و یه چیزی که اینجا بهش می گن تپناد زیتون (یه چیزیه که بخوام بگم مثل دَلار می مونه بافتش و می زنن روی نون و می خورن خیلی خوشمزه اس).دیگه بادوم زمینی و بادوم هندی و چیس و این جور چیزا رو هم می زارم. کم نیست به نظرتون آیا؟ شیفت کاریم هم اون هفته ۱۱ صبح تا ۸ شبه.‌البته پنج شنبه که تولده رو اجازه گرفتم و شش تعطیل می شم. خوبیش اینه که صبح ها وقت دارم کارم رو بکنم. 

پیراشکی رو از قبل آماده می کنم و می زارم تو فریزر که یخ بزنه. چون می خوام تو سرخ کن سرخ کنم بهتره یخ زده باشه وگرنه خمیرش می چسبه به توریه سرخ کن. دلمه رو هم از قبل آماده می کنم، دلمه فلفل دلمه ایی منتها از این دلمه مینیاتوری ها. غذا رو اینطوری در نظر گرفتم که بتونن بزارن تو بشقاب و راحت بخورن چون ۸ نفریم (بدون بچه ها) و اینطوری لازم نیست پشت میز بشینن. 


اهان کیک رو هم سفارش دادم امروز. همون روز صبح احتمالا که می رم ژامبون و اینا بخرم اون رو تحویل می گیرم. بدبختی اینجاست ماشین هم ندارم لامصب. باید به دوست همسر بگم که همسر رو بکشونتش دفتر که من بتونم کارام رو بکنم. 


نوشیدنی هم که همجوره هست فقط باید آب میوه و نوشابه بگیرم. وای خدااااا کاش ماشین داشتم. بزنم خودمو بکشم با این تصمیمی که گرفتما. 

آقا در حین اه و ناله یادم افتاد خوب می تونم تاکسی بگیرم  والا این دیگه انقدر ضجه و مویه نداشت که. به سلامتی این مشکل هم حل شد 

دوشنبه عجیب

دوشنبه صبح ساعت ۸ و ده دقیقه وقت دکتر ستون فقرات داشتم. چقدرم اعصابم خرد شد تا رسیدیم بماند. پشت ریل قطار یه ده دقیقه ایی گیر کردیم و آخرم باز نشد که نشد، دیگه مجبور شدیم دور بزنیم بریم از یه راه دیگه که پنج دقیقه هم دیر رسیدیم. تا البته رفتم تو مطب مریض قبلی اومد بیرون. دکتر معاینه ام کرد و گفت که وضعت چقدر خرابه دختر، همه مهره هام بینش گرفته بود. دیگه کار رو شروع کرد و کلی هم سخت بود با ماسک. بعدش گفت تا دو روز درد داری و مسکن بخور.

از اونجا با همسر رفتیم قهوه خوردیم و یه دونه نون شکلاتی گرفتیم و نصف کردیم. یکمی هم خرید کردیم مثل گوجه و گیلاس و نون همبرگر و... اومدیم خونه. همسر رفت سرکارش و منم چایی ریختم و با مامان اینا حرف زدم. همون موقع به مامان گفتم انگار دلم یه جوریه. نمی تونستم بگم چه جوری ولی یه طوری بود. دیگه ساعت ۱۱ شد و من رفتم سرکار. خوب بود و خلوت بود برای یه دوشنبه. چون شیفتم ساعت ۱۱ تا ۸ شبه، ساعت ناهاریم یک بود. از دوازده به بعد هی احساس کردم دارم ضعف می کنم، یخ کرده بودم، دلم شروع کرد درد گرفتن و حالت تهوع هم اومد سراغم. همسر گفت حتما گرسنه شدی و شروع کرد تند تند همبرگرها رو درست کردند ولی هی من بدتر بدتر می شدم. هیچی هم تو دلم نبود ولی انقدر حالم بد بود که افتاده بودم کف دستشویی و نمی تونستم پاشم. همسر کمکم کرد و بردم تو پذیرایی رو مبل یکم دراز کشیدم. دیگه ساعت ناهار هم شده بود. ولی هر کاری کردم نتونستم چیزی بخورم. یکم شربت نعناع خوردم و رو مبل دراز کشیدم یه نیم ساعت. حالت تهوع رفته بود ولی خوب دلم درد می کرد. زنگ زدیم به دکتر و  فهمیدیم که تا چهارشنبه تعطیل بود. نگران کارم هم بودم چون شیفتم یازده تا هشت بود و خیلی روش حساسن نمی خواستم غیبت کنم. 

خلاصه با هر بدبختی بود با کیسه آبگرم به بغل نشستم پشت میز و کار رو شروع کردم. ولی به مسئولم پیغام دادم و گفتم که حالم اینطوری که اگر دوباره اونطوری شدم در جریان باشه. خدا رو شکر یه جوری کار کم بود که خودم تعجب می کردم چطوری ممکنه دوشنبه باشه و انقدر سوت و کور باشه. تا هشت هم بخیر گذشت و کار رو تموم کردم. ولی کل روز هیچی نخوردم و برای منه شکمو واقعا عجیب بود.

دیروز هم که بیدار شدم صد در صد خوب نبودم ولی خیلی بهتر بودم. برای اینکاه به غذا خوردن تشویق بشم ناهار زرشک پلو گذاشتم با سیب زمینی سرخ کرده که جاتون خالی خوشمزه ترین زرشک پلویی شد که تا حالا پختم. 

عصری هم رفتم یکم نشستم تو آفتاب که کلی کیف داد. ساعت ۸ هم که کار تموم شد یه چیز کوچولو خوردیم و قسمت ده دراکولا رو دبدیم. بعدم فینال یه مسابقه کیک پزی رو دیدیم و دیر شد تا بخوابیم. 

برنامه مسافرت لندن در هاله ایی از ابهام به سر می بره. هتل رو رزرو کردم البته با کنسلی تا لحظه آخر. ولی الان کشور ما جز لیست سبز نیست برای همین بعد از ورود به لندن باید قرنطینه بشیم‌. پسر اسناد لندن زندگی می کنه. دیروز بهش پیغام دادم و پرسیدم. گفت تا دوشنبه صبر کن چون قراره آپدیت بشه لیست کشورها. امیدوارم بیایم تو لیست سبز.‌ 

انقدر نشستم فکر کردم اگر لندن نشد چیکار کنم که داشتم خل می شدم که یه دفعه یاد رم افتادم. بلیطش گرونتره و مسیر طولانی تر ولی خوب بلاخره جایگزبن پیدا کردم. تا خدا چی بخواد دیگه. 


آفتاب جان

سلاممممممی گرم از طرف یک ویرگول بیزی و بی معرفت


آقا من نه کاری خاصی می کردم و نه جایی خاصی می رفتم که ننوشتم اما به شدت بی حوصله بودم،حتی شاید بشه افسرده

من واقعا واقعا به آفتاب حساسم، وقتی مدت زیادی آفتاب نیست پژمرده می شم

حالا بعد از تقریبا یک ماه بارندگی و هوای ابری و دلگیر بلاخره از دیروز آفتاب خانوم تشریف آوردن و دل منو شاد کردن

یه طوریم که احساس می کنم پوستم به گرما و آفتاب احتیاج داره اصلا

چه می دونم والا، چیم به آدمیزاد رفته که این یکی بره 


الان دو هفته اس که رستورانها دوباره باز شدن اینجا. این شد که هفته پیش جمعه رزرو کردیم و رفتیم رستوران. چون سرد بود تو نشستیم. البته اول رفتیم تو تراس و تست کرونا دادیم و بعدش که منفی شد اومدیم تو.انقدرم خوردم که داشتم می ترکیدم واقعا

شنبه صبح هم رفتیم به خونه سر زدیم که هیچ کاری نکرده بودند، یعنی کاری که ملموس باشه و ما بتونیم ببینیم انجام نشده بود. یکم سرک کشیدیم و چون طبق معمول جیشمون گرفته بود بدو بدو رفتیم سمت مرکز خرید که بریم دستشویی. بعدم رفتیم ناهار خوردیم و رفتیم خرید و اومدیم خونه. اما من خوب نبودم همش دلم سنگین بود. یکشنبه هم هیچ کار خاصی جز تنبلی نکردیم. دوشنبه هم که تعطیل بود و اون رو هم به استراحت و دیدن فیلم گذروندیم. برای بار چندین بارفیلم آپارتمان (مال سال ۱۹۶۰) رو دیدیم که ما عاشقشیم. کلا ما هلاک فیلم های جک لمون هستیم.


دو هفته پیش یه فایل ورد برام فرستاد شرکت مربوط به ارزیابی شغلی سالی که گذشت. بعد گفته بودند نقاط قوت خودتون رو تو قسمت اول بنویسید. قسمت دوم نظر مدیر مسئول بود و قسمت سوم حقوق و مزایای جدید. منم دیدم اصلااااا مجال خجالت کشیدن و رودربایستی کردن نیست و کلی از خودم تعریف کردم. به همسر می گم دیگه کار از دست و پای بلوری  هم گذشته دیگه با این تعاریف  والا خوب شما باید بگید در من چه نکات خوبی می بینید نه من که از خودم تعریف کنم. چند جا البته سرچ کردم و خوندم که ببینم درستش چیه که همه جا گفته بودن خجالت رو بزارید کنار و از خودتون تعریف کنید. حالا ببینم حقوقم رو اضافه می کنند یا نه والا با این جواهری که گیرشون اومده باید حقوقم دوبرابر بشه حداقل . زمان ارزیابی منم هفدهم این ماهه تا خدا چی بخواد. اگر حقوقم خوب زیاد بشه می  رم یه ماشین بر می دارم حتما.


اون پول بیمه رو یادتونه گفتم هی منتظرم بریزن؟ همون که مال شرکت قبلی بود. آقا دیروز که کلا من سرخوش بودم بخاطر آفتاب،حدودای ساعت سه بود دیدم ایمیل اومد از بانکم.فکر کردم مال پولیه که صبح جابه جا کردم ولی بازش کردم با این حال و اول عددش رو دیدم و قیافم دقیقااااا اینطوری شده بود  بعد اسم واریز کننده رو دیدم که نوشته بیمه. یه جوری از جام پریدم که همسر که تو اتاق با هندزفری تو گوشش تو جلسه بود صدا رو حس کرده بود، بعدم عین چی در اتاق باز کردم پریدم تو و همسر بدبخت که در حال سکته بود از ترس رو با نشون دادن عدد واریزی کلی خوشحال کردم.  عددش همونی بود که آرزو می کردم ولی اصلاااااا امیدوارم نبودم. یعنی یه جوری رویایی بود واقعا. دیگه آفتاب که بود، پولم اومد به حسابم، شد نور علی نور.نمی تونستم تمرکز کنم رو کار دیگه. 

ساعت ۵ هم در حین قر دادن با آهنگ پاشدم حاضر شدم که بریم تست کرونا بدم و بعدم بریم رستوران. قشنگ از قیافه همسر معلوم بود چقدر خوشحاله که من از اون حال بی حالی و افسردگی در اومدم. آخرشم بهم گفت از الانت باید فیلم بگیرم برای وقتایی که اون گوشه مبل کز می کنی  شب خوبی هم بود جاتون خالی. تو تراس نشستیم و بعد از مدتها کلی خندیدیم. 


امروزم رفتیم کشور دوست و همسایه گردش. البته به دوست جان نگفتم چون واقعا دلم می خواست با همسر بدون دردسر بگردیم. دوست جان بیاد با دختر کوچولو میاد و واقعا با بچه خیلی سخته و ما هم که بعد از مدتها می رفتیم گردش اینطوری می خواستم راحت باشیم. ناهار هم از قبل جا رزرو کرده بودم و سالاد و پیتزا خوردیم. فقط جایی که نشستیم آفتاب نبود و من کلی حالم گرفته شد. البته جا تو آفتابم بود اما همسر گفت نه گرممون میشه. آفتابش البته بی جونم بود. اما خوب خوش گذشت. بعدش ولی برای چایی رفتیم یه جا که همسر تو سایه بود و من تو آفتاب و کلی خوب بود. آهان همون اولش رفتیم یه جا تست دادیم و پاس ۲۴ ساعته کرونا گرفتیم و دیگه راحت گشتیم و رستوران رفتیم.

ساعت چهار و نیم هم قرار داشتیم برای آشپرخونه که دیگه آخرین اصلاحات انجام بشه و بره برای ساخت. شیر آب رو عوض کردیم.سنگ رو دوباره چک کردیم. کابینت زیر ظرفشویی رو چک کردم اونی باشه که می خوام. دستگیره ها رو عوض کردیم و طلایی کمرنگ کردیم که روی مشکی خودش رو نشون بده حسابی. و خلاصه یه ساعتی اونجا بودیم. سر درد داشتیم می مردیم. خیلی خسته شده بودیم. تموم که شد کارمون سریع گازش گرفتیم سمت خونه. تو راه به مامان اینا زنگ زدم حرف زدیم یکم. یه دفعه دیدیم وای کارواش خلوته ، سریع پریدیم تو. حالا از خستگی در حال غش بودیما ولی انگار دیگه بی حس شده بودیم، عین این آدم کوکی ها شده بودیم. ماشین کارش تموم شد همونجا تو محوطه پمپ بنزین ماشین رو دوتایی تند تند خشک کردیم. من بدنه رو و همسر شیشه ها رو. پیرهن هم تنم بود همش حواسم بود دولا نشم مردم مستفیض بشن 


اینو یادم رفت بگم دفعه پیش که خونه دوست همسر بودیم خانومش گفت تا حالا منو با موی فرفری ندیده (اونطوری که موس می زدنم و کل موهام فرفری می شن) گفتم حتما دفعه دیگه که قرار شد همو ببینیم فر می کنم.دیگه دیشبم موهام فر بود. همون اول تا منو دید خانومش پرید منو بغل کرد و کلی ذوق کرد و گفت وای عاشقتم  بعدم آقای دوست کلی ذوق کرد برام. یه همسر می گم والا اگر می دونستم انقدر ذوق می کنن زودتر فر می کردم موهام رو براشون  


خلاصه که در حال حاضر له و لورده دارم می نویسم براتون. منتظرم فوتبال تموم شه بریم بخوابیم. فردا هم احتمالا ناهار کباب مایتابه ایی درست کنم. خیلی دلم جوجه کباب می خواست ولی یادم رفت صبح امروز مزه دار کنم مرغ رو. آهان صبحم گفتم پاشم نون پزم یکم یکشنبه مون رنگ بگیره و عوض بشه. 


جواب اون تستی که برای رسمی شدن داده بودیم اومد. دقیقا اولین دوشنبه بعد از واکسن اومد. ولی یادم رفت بنویسم. دو امتیاز کم آوردم و قبول نشدم. جوابش ساعت شش و نیم عصر اومد. خیلی حالم بد شد خیلی. گفته بودن می تونید درخواست تجدید نظر بدید که منم همون شب متنش رو آماده کردم. کلی هم گریه کردم. فرداش همش دعا می کردم کسی نپرسه ازم که چی شد. اما مسئولم پرسید و منم با خجالت گفتم که اینطوری شده و قبول نشدم. اونم گفت خود اونم یه امتیاز کم آورده و قبول نشده. اینو که گفت شد آب رو آتیش. والا من نه ماه بود تو این حیطه شروع به کار کردم، اینا که پیر این کارن نتونستن دیگه واقعا حرجی به من نیست. 


همین دیگه. مراقب خودتون باشید و ویرگول بی معرفت رو هم دوست داشته باشید لطفا کماکان