سریال جدید

هفته گذشته، پنج شنبه سریال جدید شروع کردیم The Queen's Gambit.

ما خیلی خوشمون اومد. کوتاه بود و جذاب. همش هفت قسمت بود ولی واقعا داستانش خیلی خوب بود و تا آخر داستان کشش داشت. نمی شد گفت خانوادگی بود اما نمی شد گفت نبود. 

خلاصه که توصیه می شه شدیداااااااا. ما ۲ قسمت پنج شنبه دیدیم و سه تاش رو جمعه و دوتاش رو انقدر هول بودیم یکشنبه ظهر دیدیم. 

شنبه شب بعد از نمی دونم چند مااااااه رفتیم بیرون. خونه دوست جان دعوت بودیم. برای همین صبحش رفتیم تا یه دسته گل بخریم و اینکه یه پالتو برای همسر نشون کرده بودیم که حراج شد بریم سروقتش، که اونم حراج شده بود. رفتیم پوشید که یه سایز کوچکتر می خواستیم نداشتن و قرار شد هفته دیگه دوباره بریم. منم اون وسطا صاحب یه پلیور خوشگل کرم رنگ شدم که همونو شب پوشیدم رفتیم مهمونی‌. اونم چه مهمونی رفتی، چون اینجا ساعت منع رفت و آمد داریم مجبور شدیم خیلی زود بریم و بگردیم. خوش گذشت خیلی. فقط مشکل اینجاس ما شام نمی خوریم یا اگرم بخوریم نهایتش شش عصره. اونجا به غیر از نوشیدنی و پیش غذا و اینا ساعت ۸ شب شام آوردن. خیلی عالی بود غذا ولی خوب دیر شده بود. برفم گرفته بود حسابی و با یه بدبختی و با سلام و صلوات اومدیم خونه. مسیره نیم ساعته رو یکساعت و نیم طول کشید تا برسیم خونه. رسیدیم خونه انقدر استرس داشتیم تو راه، همه عضلاتمون منقبض شده بود. دلمونم که باد کرده بود، هیچی دیگه کلکسیونمون کامل بود.

دیروزم به بطالت گذشت و ساعت ۵ ناهار خوردیم انقدر که هنوز سیر بودیم. جاتون خالی ماکارونی با ته دیگ نون. 

پست

سلاممم

اول که زنده ام ولی بی حال

دو هفته اس رژیم گرفتم برای همین جون ندارم. خدا رو شکر کم هم کردم. 

دیگه تصمیم گرفتم و گفتم چاقالو بودن کافیه (خدایی نیستم البته). کم هم کردم البته خدا رو شکررررررر . تا جمعه باید طاقت بیارم فقط. 

خدا رو شکر معده آدم که جمع بشه کار راحتر میشه. چون یواش یواش اصلا نمی تونی زیاد بخوری و حس گرسنگی هم کم میشه.

شبها هم سعی می کنم میوه بخورم. من عاشق تنقلاتم. مثل آلبالو خشکه و ذغال اخته و چس فیل و اینا. هفته پیش تمر هندی هم خریدم، میوه اش رو البته، اونم خوبه خوردنش چون مراحل داره سرگرم کننده اس کلا از با مکافات چیزی خوردن خوشم میاد. (مریض کی بودم) مثلا تخمه رو بخاطر پوستش دوست دارم. امکان نداره تخمه مغز شده بخورم والا همه کیفیش می ره.

سه هفته پیش خواهر جان گفت یکی از اقوام شوهر خواهر برای جوجه بسته فرستاده و انگار رسیده ایران. من این شکلی بودم  که چرا من بسته می فرستم نمیره خبرش ولی بقیه از اقصی نقاط دنیا می تونن بسته بفرستن. خلاصه خواهری خواست اگر میشه چک کنم ببینم بسته کجاست. منم رفتم کامل ته و توش رو درآوردم. بسته سه چهار روز بعد تحویلشون داده شد. منو دیگه نگو کارد می زدی خونم در نمی اومد. رفتم تو سایت پست چک کردم، دیدم یا خدا قیمتهای اونجا سه برابر قیمتهای ما. ولی گفتم جهنم و ضرر. یه بسته ۵ کیلویی آماده کردیم و هر چی لباس خریده بودم این مدت کردیم توش  با یه چکمه و یه دونه از کفش عروسکیهاش. رفتیم کشور دوست و همسایه پستش کردیم. از یکی از دوستام که اونجا زندگی می کنه خواهش کردم اگر میشه آدرس فرستنده رو آدرس اون رو بدم و اونم گفت هیچ مشکلی نیست. و خلاصه پستش کردیم‌. دیگه من از اون روز چمبره زده بودم رو سایت پست تاااااااااا اینکه دیروز بسته رسید ایران هورااااااا.  کاملا هم به موقع و قبل از تولد فسقلی جان‌. البته هنوز تو گمرکه و تحویل نشده اما امیدوارم تا آخر هفته تحویلش بدن. 

البته نه که فکر کنید تموم شدا نخیر. این فقط لباسهای جوجه بود. هنوز نزدیک ۳۰ کیلو دیگه وسیله هست. اسباب بازی و کتاب و بقیه وسایل اعضای خانواده که از پارسال خریدم و نشد ببینمشون. اونم خدا بزرگه ایشالا باکتری یواش یواش کم کمتر بشه تا بتونیم یا همدیگرو ببینیم یا بتونم پست کنم حداقل.

نمی دونم چرا انقدر سختمه بیام بنویسم. خدا کنه راه بیفتم دیگه با این پست.

آهان راستی دستشویی و حمام هم اوکی شد و شد همونی که می خواستیم. البته داستانها داشت. فاکتوری که برای ما فرستاده بودند دستمزد و هزینه نصب هم توش لحاظ شده بود در صورتیکه اون با پیمانکاره و کل مبلغ اضافی که ما باید می دادیم هشت هزار یورو ناقابل بود. هر چی هم به شرکته می گفتیم آقا این اشکال داره اصلا درست جواب نمی دادن. خلاصه چند روزی اعصابمون واقعاااا خرد شده بود سر این موضوع. تا اینکه بلاخره همسر با آقای پیمانکار تونست صحبت کنه و اون همون اولش به همسر گفته بود اصلا شما ۵۰٪ فاکتور رو بدید و ما هم ۵۰٪ بقیه رو. اما همسر گفته بود آقا من فقط می خوام اشکال فاکتور رفع بشه و اون عددی که باید رو پرداخت کنم. چند دقیقه بعد دوباره آقا پیمانکار تماس گرفت گفت ما ۸۰٪ فاکتور رو می دیم ، شما بقیش  رو تقبل می کنید؟ ما هم اولش گفتیم نه آخه چه کاریه و چرا شما بدین و ولی خوب از خدا خواسته قبول کردیم‌. حالا همش به همسر می گم می دونستم اینطوری میشه چیزای گرونتری انتخاب می کردیما. خلاصه که خیلی عالی شد. بزارید خونه آماده بشه کلی عکس می زارم ازش. 

یه سوال دارم

آقا من تصمیم گرفتم لباس عروسیم و یه لباس شبی که هنوز تو ایران دارم رو بزارم برای فروش.

می دونم الان خیلی ها تو دیوار آگهی می دن. به غیر از اون جا، جایی دیگه ایی هست که بهم پیشنهاد بدید؟ 

لباس شبم قرمزه و مدلش یکم پفیه و بلند و لباس عروسم خیلی ساده اس و دکلته. نمی دونم واقعا اصلا چه قیمتی باید بزارم.

نمی دونم چه حسی باید داشته باشم

امشب شب کریسمسه پس کریسمس تون مبارک

البته که اینجا کلا هیچ حالت مذهبی دیگه تو جشن کریسمس وجود نداره و یه چیزی مثل چهارشنبه سوری مثلا جشن گرفته می شه. نود و نه درصد کاملا به کریسمس فقط یه عنوان جشن و کادو و درخت و مهم تر از اون دور هم بودن خانواده نگاه می کنن. یعنی حتی مهمتر از سال نو جشن گرفته می شه.

امسال که ما بعد از هفت سال (سال اولی که اینجا بودیم هیچ کار خاصی نکردیم و کسی رو هم اونطور نمی شناختیم) برای اولین بار تنها بودیم. البته با زوم همه وصل شدیم و کریسمس رو تبریک گفتیم، ما و کل خانواده استاد.  پسرش از انگلیس اومد و امشب پیشش بود اما دخترش نیومد و ایتالیا موند. اون یکی پسرش هم رفته بودند خونه پدر و مادر دوست دخترش.

شام هم ما لازانیا خوردیم که تعریف نباشه از خود خوشمزه پخته بودم. 


سه شنبه آخرین روز کاریمون بود و یه متن تو چت گروهیمون نوشتم و از همه برای کمک هاشون تشکر کردم و کریسمس و سال نو رو تبریک گفتم. خیلی جالبه من بیشتر از نصف همکارهام رو اصلا ندیدم تا حالا  ولی خوب با اکثرش با چت در ارتباطیم. 

بعد از کار تندی زدیم بیرون و رفتیم به سمت محضر برای امضا سند پارکینگ دوم که خریدیم. ده دقیقه دیر رسیدیم ولی خدا رو شکر سر دفتردار هنوز درگیر مشتری قبلی بود. نوبتمون شد و امضاها رو زدیم و به سلامتی پارکینگ بیرون هم به ناممون خورد و تمام. اینجا رسمه که همه شرکتها قبل از کریسمس به کارمنداشون شام کریسمس می دن. یعنی یه رستوران رو رزرو می کنن و همه رو دعوت می کنن. امسال برای کرونا این امکان نبود برای همین مثلا برای همسر یه جعبه پر از شکلات و بیسکوییت بلژیکی عالی فرستاد شرکتشون که خوب زودی بازش کرد و یکمیش رو هم خورد. منم یه جعبه گرفتم که البته به خوشگلی مال همسر نبود اما توش شامپاین و شکلات و بیسکوییت بود که ما این جعبه دوم رو دست نزدیم و بردیم به عنوان هدیه برای آقای پیمانکار. بنده خدا خیلییییی مرد ماهیه. اصلا تو صنف بساز و بفروشها یه استثناست واقعا. خیلی هم تشکر کرد و خوشحال شد. البته اونم برای ما یه بسته شکلات خیلی خاص با پست فرستاده بود.

از اونجا برای جشن گرفتن رفتیم رستوران هندی غذا گرفتیم و اومدیم خونه. شبش من اصلا خوب نخوابیدم. قرصهای مسکن قوی که برای دستم می خوردم اعتیاد اورن، به محض قطعشون دیگه نمی تونم بخوابم. 

صبحش پنچرطور و روی کاناپه بیدار شدم. شب از ترس اینکه با ول خوردن هام همسر بیدار نشه اومدم رو کاناپه دراز کشیدم. 

من برای کریسمس همسر دو جفت بوت سفارش داده بودم تا یکیش رو انتخاب کنه. البته که خودش قبلا نشونم داده بودشون. ولی من حس می کردم جنسشون خوب نیست مارکشون جک اند جونز بود. ساعت حدودهای یازده بود که پست آوردشون و اول کلی خندیدیم که من چطوری یادم مونده بود که همسر چی نشونم داده بود. بعدشم پوشیدشون که اصلاااا خوب نبود. بهش پیشنهاد دادم بریم به این مرکز خریدی که همیشه حراجه (outlet) و مثل آدم از یه مارک درست  و حسابی یه بوت بخریم. چند سال پیش یه بوت تامی خریدیم که چهار پنج سال پوشید و آخر پارسال تو روسیه مرد کفش بیچاره. دیگه تندی حاضر شدیم و رفتیم اونجا و تونستیم با بدبختی و خودزنی بنده یه بوت از Boss بگیریم براش. اولین بار بود البته که ما کلا تو مغازه این برند می رفتیم. همیشه احساس می کردم خیلییییی گرون باید باشه ولی خوب اینجا اوتلت هم بود و قیمتهاش خیلی معقول تر بود. توی بوت هم تماما از این پشمی ها بود حتی روی پا. نمی خرید که می گفت گرونه و من دیگه گفتم بابا جای کادوی کریسمس و عیدت. از اونجا هم در بارون وحشتناک رفتیم پیتزا گرفتیم تو ماشین خوردیم و رفتیم پست تا من پول بسته ایی که نتونستم دوباره بفرستم و برگشت خورد رو پس بگیرم و کفشهای همسر رو برگردونم. یه قراره کوچولو هم برای آشپزخونه داشتیم. از اونجا هم رفتیم خرید خونه. ۸ بود رسیدیم خونه و داغون بودیما. لباسها رو شسته بودیم ظهر که داشتیم می رفتیم. به همسر گفتم تو به لباسها حمله کن و من خریدها. اینطوری زودی تموم میشه. من در حین الکلی کردن خریدها با مامان هم حرف زدم و دیگه بعدش یکم توی دیدیم و رفتیم لالا که دوباره من خوابم نبرد و تا صبح جون دادم.

امروز صبح هم باید می رفتیم خریدهای استاد رو تحویل می گرفتیم و براش می بردیم. خودشم جداگونه گفته بود براش شمع و باطری بگیریم. همه رو بردیم تحویلش دادیم و کادو کریسمسمون رو هم گرفتیم که دو تا آباژور خوشگله. بعد رفتیم نون سنگک و لیمو شیرین خریدیم  و رفتیم کباب کوبیده از یه رستورانی که تازه باز شده بود خریدیم و اومدیم خونه. نگم که چقدرررررررر کبابش مزخرف بود. همه چی بود غیر از کباب. چهار تا سیخ گرفته بودیم که دوتاش رو انداختیم دور. واقعا حیف پول و گوشت. با مامان اینا حرف زدم و نمونه سرامیک کف خونه که پست صبح آورده بود رو نشونشون دادم و کلی ذوق کردن. البته که رنگ واقعیش خوب معلوم نمی شد ولی خوب یه ایده گرفتن که چه رنگیه.

 من عاشق خواب ظهرم، خسته هم بودم گفتم دیگه حتمااااا خوابم می بره اما باز کلی طول کشید تا یه کوچولو تونستم بخوابم. بعدش بساط لازانیا رو  راه انداختیم و همراه پوآرو "دوازده خان هرکول" خوردیم غذامون رو. بعدش در حال دیدن ادامه سریال من یه دفعه چشمم خورد به پاکت کادویی پایین درخت کریسمس. با جیغ و ویغ پریدم بازش کردم و یه جفت گوشواره طلای خوشگل و ظریف توش بود. همسر غش کرده بود از خنده می گه دو ساعته گذاشتم اونجا چطوری ندیدی آخه. کلی سورپرایز شدم خدایی. 

یادتونه برای تولد دوست جان یه جفت گوشواره طلا گرفته بودم؟ کاغذ خریدش رو هم داده بودم بهش و گفتم اگه خوشش نیومد ببره عوض کنه یا به من بگه عوض کنم. که اونم گفت خوشش اومده. من چند بار هم پرسیدم و گفت دوستش داره. همسر که رفته بود طلافروشی خانومه بهش گفته بود که راستی اون خانومی که براش گوشواره رو خریده بودید آورد عوضش کرد. همسر خودش هم شوک شده بود. امشب به من گفت و من خیلی تعجب کردم که چرا دوست جان چیزی به من نگفته بود خوب. یه حس بدی بهم دست داد نمی دونم چرا  به خودش هم پیغام دادم و گفتم که من که خودم گفتم اگه دوست نداری عوض کن و چرا نگفته بهم و پرسیدم چی جاش گرفته. احساس کردم خیلی ناراحت شد که من فهمیدم. چند دفعه عذرخواهی کرد. منم گفتم چرا تا اینجا اومدن نیومدن خوب یه سر پیش ما و اگر هم به من می گفت من ناراحت نمی شدم اصلا. الان یه حسی دارم که خوب نیست ولی خوب نمی دونم چطوری توضیحش بدم. 


درخت کریسمس کی بودم من؟

تنبلی چنان من رو در بر گرفته که نگو و نپرس
نمی دونم چرا نمیام بنویسم
دیده شده حتی می خونمتون و کامنت نمی زارم با عرض شرمندگی
بخدا نمی دونم چم شده

حالا بزارید خلاصه وار بگم همینایی که اتفاق افتاده تا دوباره بیفتم رو دور نوشتن:

- اول از همه اینکه ما فقط فردا می ریم سرکار و بعدش تعطیلیم تا ۴ ژانویه. بزن دست قشنگ رو. هوراااااا. یعنی زنده ام به امید فردا ساعت ۵ عصر که همه چی رو  وردارم پرت کنم تو اتاق و خلاص


- روز چهارشنبه صبح داشتم با غزل جونم چت می کردم خوشحال و خندان که کم کم شونه چپم شروع کرد به درد گرفتن. آقا درد به جایی رسید که من ساعت ۴ اینجا زار می زدم از درد. به دکتر زنگ زدم گفتم جهنم کرونا یه وقت بدین من بیام. که گفتن پنج شنبه سر ظهر خود دکتر باهام تماس تلفنی می گیره. به مسیولم گفتم آقا من شرایطم اینطوریه نمی تونم فردا بیام سرکار باید یه گلی به سرم بگیرم. تو همون هاگیر و واگیر درد دستم یه گندی هم تو  کار زدم که نگم دیگه. می خواستم خودم رو خفه کنم. درد و این اشتباه باعث شد اشکام عین ابر بهار بریزه. 
بیچاره همسر ترسیده بود. بعد از اینکه کارم تموم شد رفتیم با همسر یکم خرید. که البته همسر می گفت درد داری نریم، منم گفتم در هر حال که دارم این درد رو حداقل بریم خریدمون رو بکنیم. رفتیم یکم خرید کردیم و برای کریسمس استاد کادو خریدیم. یه شمع و دو تا صابون اورگانیک مخصوص صورت شد صد یورو. البته یه مارک خیلی خاصیه که پارسال هم براش از همین برند هدیه خریده بودیم. چون خیلی خوشش میاد از این برند. ولی خود بسته بندی کادو خودش اندازه خدادتومن بود خدایی انقدر که شیک و پیک بود. مبارکش باشه ایشالا.
پنج شنبه هم منتظر تماس دکتر بودم که تا یک خبری نشد و خودم زنگ زدم و منشیش گفت خیلی سرمون شلوغه گفتم والا منم دارم از درد می میرم بگید زود زنگ بزنه خواهشا. نیم ساعت بعد زنگ زد و گفت با ایمیل گواهی استعلاجی برای پنج شنبه و جمعه و نسخه داروهام رو می فرسته برام. همسر سرکار بود نسخه رو براش ایمیل کردم رفت گرفت. یکی از داروها مسکن فوق قوی و خواب آور بود، دیگه نگم تمام این چند روز رو خواب بودم. 

فقط دیروز رفتم ناخن هام رو درست کردم که الان ماشالا یه پا کاج کریسمس شدم برای خودم. بعدش رفتیم برای استاد کاج گرفتیم و یه دونه کوچولو هم برای خودمون چون امسال کریسمس که نمی ریم خونه استاد. و بلاخره جز سنت های کشوریه که توش زندگی می کنیمه. حالا هنوز تکمیل نشده آماده شد عکسش رو می زارم. فک کن پسرش برای خودش گرفته بود چون من عکسش رو تو اینستا دیده بودم ولی برای این نخریده بود. بردیم بهش دادیم درخت رو و ازش اجازه گرفتم با این که درخت تزیین نداره ما کادوش رو بزاریم زیر درخت. که می خندید و می گفت بابانویل زودتر اومده مگه. خلاصه با ماسک فقط درخت رو گذاشتیم سر جاش و کادو رو گذاشتیم زیرش و گفت خودش تزیین می کنه و اومدیم سمت خونه. 


بعد از پست قبلی، پنج شنبه اش وقت داشتیم برای انتخاب کف حمام و دستشویی. نگم که چقدرررررر استرس داشتم. وقتی رفتیم اونجا یه هاپو هم توی شو روم بود که انقدر دلبر بودددددد که کلی از استرسمون کم کرد. با کمک خانومه تمام سرامیک های کف خونه رو که طرح پارکت (چوب) هستند رو یکدست انتخاب کردیم. حتی یکی از دیوارهای حمام رو هم طرح چوب زدیم. بقیه کاشی های حمام و دستشویی ها شد سفید ولی روش یه جوری انگار یکدست نیست و رنگ روش چکه کرده. خیلی خوشم اومد.دیوار پشت آشپزخونه رو هم کاشی های مترویی سفید انتخاب کردیم. 

از همون روز چنان باری از دوشم برداشته شد که نگو. انگار یه جوری آرامش ریخت تو وجودم با گذاشتن از این مرحله. 

از همونجا هم رفتیم دم خونه دوست جان که کادو تولدش رو بدم. براش گوشواره طلا خریده بودم. هر کاری کرد نرفتیم تو. چون برادرش اینا اونجا بودند و بخاطر کرونا من می ترسم‌.


شنبه اش هم رفتیم برای آشپزخونه. بلاخره کار خودمون رو کردیم. شد مشکی با سنگ مرمر سفید کاررا. فقط لوازم برقی یکم در هم برهم شد. مثلا گاز و هود و یخچال شد سامسونگ، ماشین ظرفشویی و لباسشویی شد زیمنس، فر که با مایکروفر یکی هست شد بوش. چاره ایی نبود دیگه واقعا. 


هفته دیگه هم می ریم دوباره برای روشویی که البته همونطور که خیلی هاتون حدس زده بودید انتخابمون مدل شماره دو هستش. الان البته شماره پنجه که از اولم به دلم نبود و شماره دو دلمون رو برده. 


همینا دیگه فعلا. مواظب خودتون باشید و با تاخیر یلداتون مبارک.