و خدا به ما رحم کرد + عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جمعه ۱۲ ژانویه

آخیش، آخر هفته شروع شد، می ریم که دو روز و یکمی آخر هفته  رو با عشق و حال سپری کنیم

امروز از صبح که پاشدم کار کردم تا الان، الان کمرم داره نصف میشه

صبح که بیدار شدیم، دوش گرفتیم،  ارایش کردم، صبحانه نون تست و کره خوردیم و کار رو  شروع کردیم

من در حین کار، برای سفر دوبی ابان ماه پروازها رو نگاه کردم (می خوایم امسال آبان ماه دوتایی بریم دوبی)، قیمتش بد نبود، هتل رو دیدم و اوکی بود، رزرو کردم

قسمت اول خمیر بربری رو آماده کردم گذاشتم تا سه ساعت استراحت اول رو انجام بده

یکم کار کردم دوباره، بعد فیله مرغ گذاشتم بیرون برای ناهار، با همسر رفتیم انباری و جعبه ها رو اوردیم بالا و من کم کم  تزئینات درخت کریسمس رو جمع کردم و ریسه های دور درخت رو باز کردم که گذاشتم داخل باکس پلاستیکی. حلقه کاج روی میز رو گذاشتم سرجاش تو کارتون.  تزئینات جلوی در ورودی رو هم اوردیم و گذاشتیم تو جعبه (عکس رو می زارم توی ادامه مطلب، البته که چیز خاصی هم نیست) بعد ناهاز رو آماده کردم شنیسل داشتیم امروز، این وسطا کار هم می کردم.

ناهار خوردیم و یکم نشستیم و بعد دوباره کار. من رفتم سراغ قسمت دوم خمیر بربری، همسر هم کمک کرد و خمیرش رفت برای استراحت دوم.  

درخت رو جمع کردیم و گذاشتیم توی جعبه اش و با این کار پرونده جمع کردن دکور کریسمس تموم شد. دیگه تا عید می تونیم نفس بکشیم تا دوباره بریم سراغ سفره هفت سین 

بعد هم که سه تا بربری گنده و تپل و مپل روانه فر کردم و اون وسط لباسها رو ریختم تو ماشین و کار کردم و یکم با مامان حرف زدم. 

نونها از تو فر دراومدن و آماده خورده شدن برای فردا صبحانه با حلیم. 

ساعت کاریم تموم شد، لباسهای توی ماشین رو با کمک همسر پهن کردیم و هر کی یه ور ولو شد، همسر روی صندلی ننوییش در حال کتاب خوندنه و منم در حال نوشتن.

این هفته خوب بود و سریع گذشت خدا رو شکر.

هفته پیش شنبه رفتیم شهر دوست جان، بی خبر البته، اونجا تو کافه غافلگیرشون کردیم و کلی خوشحال شدن. بعدش ما یکم گشتیم و دوست جان و دختر کوچولوش هم اومدن و رفتیم ناهار.  ساعت ۵ هم برگشتیم خونه. یکشنبه هم ناهار جوجه کباب خوردیم و استراحت کردیم‌. 

این هفته هم به غیر از چهارشنبه که بسته مامان اینا رسید و ما ذوق مرگ شدیم اتفاق خاص دیگه نیفتاد. آهان چهارشنبه همسر رفت آرایشگاه و بعدش هم اومدیم خونه و اضافه پیتزا شنبه رو خوردیم. 

دیروز هم ساعت ناهار رفتیم رستوران ویتنامی  و بعدشم کافه به صرف چای برای هردومون و تیرامیسو البته برای همسر.  

فردا هم عصری باید بریم خرید، زرشک نداریم و نون سنگک مون هم رو به اتمامه. بعدشم با دوست همسر و خانومش می ریم رستوران هندی. 

اهان هفته پیش جمعه با استاد رفتیم رستوران چینی،انقدرررررر غر داشت از دخترش و نوه هاش من می خواستم خودم رو خفه کنم. فقط حواسم رو داده بودم به غذا که پا نشم خودم رو بزنم  هاپوی پسر بزرگه رو هم مجبور بود نگه داره چون اونا رفتن مسافرت، دیگه کلکسیون غرهاش کامل بود. ولی خوب دیگه اینم سنش بالاس و تحملش کم، ایشالا که خدا حفظش کنه برامون.

اهان اینم بگم، چند وقت قبل من صبح موهام رو فر کرده بودم و عصرش مهمون داشتیم. موهام رو بالای سرم می خواستم ببندم که برای پذیرایی کردن راحت باشم ولی خوب نمی خواستم خیلی هم سفت باشه که فرهاشون خراب بشه. نتیجه کار یه چیزی شد که اسمش شد مدل لانه پرنده   که عکس اوشون رو هم در ادامه می زارم. اگر گفتم مدل لانه پرنده موهام رو بستم دیگه بدونید منظور چیه 


 

ادامه مطلب ...

دوشنبه ۱ ژانویه

سال نو میلادی مبارکمون باشه

باشد که برامون پر باشه از عشق، سلامتی، دلخوش و پولللللللل


دیشب رو خونه بودیم در حال تماشای ماراتون سکوت بره ها، یک و دوش رو البته فقط تونستیم ببینیم‌. من عاشق بازی آنتونی هاپکینزم. قدیمها ازش می ترسیدم ولی الان فقط لذت می برم از دیدنش. 


سال ۲۰۲۴ رو هم نبا بر رسوم با نوشیدن شامپاین آغاز کردیم که به غایت بدمزه بود  نمی دونم چرا به نظرم مزه رب انار می داد. 


صبح هم نون پزیدم و یک صبحانه بسیار تپل خوردیم‌. ناهار هم جاتون خالی باقالی پلو نوش جان کردیم در حال تماشای کم و بیش قانونی. جا داره اعلام کنم که من عاشق کیت و مامان کیت هستم صد البته انقدرررررر که این خانومها زیبا و شیک پوشن. اصلا شیک پوشها صد هیچ جلوتر از بقیه هستن خداااااا.


الان هم از خواب بعد از ظهر بیدار شدم وووووووووو می رسیم به قسمت سخت ماجرا که همان حمام رفتن هست. متنفرم از شستن موهام ایشششششش.


برم که فردا هم می خوایم بریم گردش در شهر و باید خوشگل باشم.


فعلاااااااا

شنبه ۳۰ دسامبر

امروز ناهار مهمون داشتیم، دو تا از همکارهای خانوم همسری.

قرار بود یکی دیگه از همکارهای آقا هم بیاد ولی متاسفانه پدرش بیمارستان بستری شده از قبل از کریسمس و توی آی سی یو هست الان چند روزه. این شد که نتونست بیاد بنده خدا.


صبح ساعت گذاشتیم هشت و نیم بیدار شدیم از بس که این هفته گذشته ساعت یازده بیدار شده بودیم ترسیدیم امروز هم خواب بمونیم. 

الان یک هفته و دو روزه که من در تعطیلات هستم (همسر یک روز و نصفی دیرتر شروع شد تعطیلاتش) و تا چهارشنبه همچنان ادامه خواهد داشت این تعطیلات عزیز و گرامی. شبا با این که نهایت دوازده خوابیدیم اما صبح ها خیلی دیر بیدار شدیم و تازه بازم خواب آلود بودم من.

خلاصه صبح پاشیدیم و صبحانه خوردیم و تند تند من مرغ رو روانه فر کردم. بادمجونها رو آماده کردم برای پیش غذا (بادمجون رو نصف می کنم و توش رو گود می کنم، یه کم تو فر می پزم. بعد مایه ماکارونی می ریزم و روش پنیر می ریزم و دوباره می ره تو فر).  بدو رفتم آرایش کردم و با مامان جان حرف زدم‌. بچه رو زدم خونه رو جارو کنه که قدرتی خدا همسر غر نزد این دفعه. فکر کن یکی دیگه جارو می کنه بازم همسر هی می گه بسه دیگه دست از سر این بچه بردار  دستشویی ها رو شستم و خوش بو کننده اسپری کردم رو فرشها. 

بعد درست کردن زرشک و شستن برنج و چیدن زیتونها و سالاد و گذاشتن خوراکی های رو میز و..... با کمک و همکاری همسر جان رفتم دوش گرفتم، پیرهن آبی لاجوردیم رو پوشیدم، کفش های پاشنه بلند، رژ قرمز و .... آماده اومدن مهمونها شدیم. 

با همسر کلی خندیدیم که نظافت خونمون هم انجام شد قبل رفتن به سرکار.‌ مهمون اگر دفعه اولش باشه میاد چون همه خونه رو نشون می دیم لازمه که همه جاااااا تمیز باشه.

ساعت یک ربع به یک اومدن. یا بسته شکلات از یکی از بهترین شکلات فروشی ها و یه کتاب برامون هدیه آورند. دستشون درد نکنه. فقط اینکه ساعت ۷ شب رفتن  کنده نمیشدن. دیگه کم مونده بود ما خودمون پاشیم بریم.

البته ها خیلی خوش گذشت و جزء معدود دفعاتی بود که من خودمم دلم می خواست بیشتر بمونن. 


از کریسمس بگم که همه خونه استاد بودیم اما غذا رو پسر بزرگه کلا تهیه دیده بود. خوب بود خیلی خوش گذشت. کادو هم از استاد کارت هدیه گرفتیم هر کدوم جدا جدا از مغازه های مورد علاقمون. دستش درد نکنه. ما هم براش یه شال خریده بودیم از به برند معروف. 

من برای همسر یه جور چراغ خریدم که با آتیش کار می کنه و گرما تولید می کنه. حدودا ارتفاش ۹۰ سانته. خیلی وقت بود دلش می خواست بخره ولی همش می گفت ولش کن گرونه. عکسش رو باید بزارم براتون. خیلی خوشگله.

منم کادو گوشواره همون دستبندی که سالگرد ازدواج هدیه گرفته بودم رو برای کریسمس کادو گرفتم. (دستنبدش رو متوجه شدم پنج شنبه از دستم باز شده، کلی غصه خوردم و آخرش تو دستشویی زیر کمد پیداش کرد همسر، انقدر گریه کردم از خوشحالی که نگووووو)

چهارشنبه اش هم دوباره رفتیم رستوران همه با هم. خوب بود و خوش گذشت ولی به نظرم مناسب رفتن با خانواده نبود، خیلی سر و صدا داشت و کم نور بود. 


همون چهارشنبه قبل از رستوران رفتیم کشور همسایه یه بسته فرستادیم برای مامان اینا. رفتیم اونجا چون کشور خودمون برای ایران بسته نمی فرسته. حالا خدا کنه برسه، چمبره زدم رو سایت پست. سایت پست ایران برامون فیلتره. مجبور شدم فیلترشکن بخرم تا بتونم بسته رو اونجا هم چک کنم. بساطیه بخدا. 

فردا شب شب سال نو خونه خودمون هستیم، خیلی شیک و مجلسی استاد رو پیچوندم، چون دو تا پسرا نیستن و فقط دخترش و نوه ها هستن و یکم غیر قابل تحمل میشه این مواقع (ویرگول بدجنس)

فعلا همینا تا بعد