روز اول کاری و جلسه اول ورزش

سلام از یک ویرگول له و لورده

امروز بعد از یک ماه و نیم رفتم سرکار  بله، خسته نباشم

آخرین بار ۱۶ دسامبر کار کردم، بعد تعطیل بودیم. سوم ژانویه کار کردم و بعد مریض شدم تا امروز.

امروز هم واقعا خسته بودم و سختم بود ولی خدا رو شکررررر خلوت بود

حالا چرا خسته بودم؟ چون بعد از بیست روز تو خونه بودن و مریض بودن یه دفعه کل آخر هفته بیرون بودیم.

جمعه من وقت فیزیوتراپی داشتم و بعدشم برنامه بیرون رفتن داشتیم . بدیش این بود که نمی شد لباس خیلی شیک و پیک و پیرهن بپوشم چون باید می رفتم فیزیوتراپی. خلاصه که یه چیز شیک و رسمی پوشیدم و رفتیم.  فقط یادم رفت ریملم رو بردارم و بعد از بلند شدن از روی تخت فیزیوتراپی مژه هام همه به یه طرف خوابیده بودند، کلی خندیدیم با همسر و انقدر باهاشون ور رفتم تا درست شدند.

بعد بلاخره رفتیم رستوران چینی. مامان اینا که اینجا بودن یه بار رفتیم ولی خیلیییی حال نکردن، یعنی بدشون هم نیومد ولی ترجیحشون رستوران هندی و ایتالیایی بود. بعد دیگه همش می گفتیم تا برید ما می ریم رستوران چینی، که اونم با مریض شدنمون نشد. این شد که بلاخره جمعه تونستیم بریم. چقدرم جاتون خالی حال داد. بعد از اونجا هم بدو بدو رفتیم کنسرت که اونم عالیییییی بود و واقعا لذت بریم. مخصوصا دو تا از موزیکهایی که ویلون سل داشتند. 

اماااا بعدش مردیم تا بیایم تا خونه، چنان برفی میومد که نگوووووووو. بیشتر از یکساعت زمان برد و من همش می ترسیدم لیز بخوریم. البته ماشینمون قویه ها ولی ترس دیگه. 

تازه اومدیم خونه، لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم روی برفهای جلو در و رمپ پارکینگ نمک ریختیم. بعدشم تا ساعت ۲ صبح فیلم دیدیم. کلا ما اینطوری هستیم یا تکون نمی خوریم یا دیگه نمیشه از برق کشیدتمون.


شنبه هم جاتون خالی ناهار باقالی پلو خوردیم حسابی و عصری رفتیم خونه استاد که به صرف شام دعوتمون کرده بود. اونجا هم خوش گذشت و تا بیایم شد ساعت ۱ صبح. 

یکشنبه هم با دوستامون قرار ناهار داشتیم برای دوازده و نیم. با اینکه رستوران مورد علاقه من بود و حدودا یک ماه و نیم بود نرفته بودیم ولی انگار خسته بودم که بهم نچسبید اصلا. مخصوصا که دختر کوچولو هم کنار من نشسته بود و هی حرف می زد و من باید گوش می کردم و حواسم به غذاش می بود. اینم شانس مایه. 

ساعت سه بود اومدیم بیرون و تا قبل ۴ خونه بودیم و من خیلیییی خوب نبودم‌ خوابیدم تا پنج و نیم ولی کل شب بی حال و حوصله بودم‌ یه فیلم هم دیدیم و ساعت ۱۱ رفتیم خوابیدیم. 

اصلا ما ادمهای اینطور پشت هم بیرون رفتن نیستیم. مدلمون کلا تو خونه بودنه. 

امروزم که شروع به کار بود که خدا رو شکر خوب گذشت.

از امروزم اولین جلسه ورزشم شروع شد که با اجازتون جون دادم این ۵۰ دقیقه رو. همسر نامرد نصفش رو بیشتر انجام نداد ولی من تا آخرش رفتم اما الان احساس می کنم جونم کامل در رفته. و این در حالیه که فردا باید بریم شرکت (همه گریه کنید). 

هیچی دیگه، فعلا اینا رو داشته باشید تا بیام.

مواظب خودتون باشید.

نظرات 4 + ارسال نظر
نگار جمعه 14 بهمن 1401 ساعت 22:45 https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

ورزش به به

چه فایده نشد ادامه دار بشه که

آتوسا شنبه 8 بهمن 1401 ساعت 09:30

ما هم اون مریضی که فکر کنم کرونا بود رو گرفتیم و سه هفته سخت داشتیم. ولی من فقط یک روز تونستم مرخصی بگیرم بقیه‌اشو از خونه کار کردم.
چه ویکند پر باری داشتی. من هم تو ویکند یک برنامه بیشتر باشه خیلی خسته میشم و باید یکروز استراحت کنم که حالم سر جاش بیاد

ای وای چراااا اخه رفتی سرکار با اون حال بد؟ من اصلا نمی تونستم بشینم مخصوصا دو هفته اول رو، امیدوارم بهتر شده باشین
پر بار که چه عرض کنم بعدش مثل جنازه بی جون شده بودم

سارا پنج‌شنبه 6 بهمن 1401 ساعت 16:30 http://15azar59.blogsky.com

یه چرخ زورخونه ای بزن وسط میدون ببینم چه میکنی
ز نیروووو بود مرررد را رااااستییی
دیری دیری دیم (ببین با اهنگ بخونش)
.
عامو گُمپ گُلُم خو نَکو با خودت همچی یاواش یاواش
.
ما یه بار رفتیم یه رستوران هندی بعد یه غذا سفارش دادیم گرووون ها اسمش یادم نیست اما فرایز داشت اگر درست یادم مونده باشه بعدش اوردش دیدیم همون سیب زمنی سرخ کرده خودمونه آمااااا ورژن خیلی تندش کلا خورد تو ذوقمون
غذاهای اسیای شرقی رو دوست دارم بخصوص اونا که نودل و سویا سس دارن
چینی ولی هنوز امتحان نکردم اژدها مژدها که نمیخورن ؟

یعنی داغونا قشنگ داغون
ببین چی بود که مجبور شدم پنج شنبه بمونم از خونه کار کنم انقدرررررر که بی جون اومدم و امروز رو هم مرخصی گرفتم
کلا زود شروع کردم و کرونا و اثرات بعدش رو دست کم گرفته بودم.
چینی هم همون نودل و سویا سس و ایناست. البته خوب برنج هم خیلی دارن تو غذاهاشون. اژدها رو خوب اومدی
وای سارا من انقدررررررر بدغذام که اگر یه چیزی بخورم همه مطمئن می شن که اون رستوران خوبه

رها دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت 21:05 http://golbargesepid.parsiblog.com

چه شلوغ پلوغ قیام کردی بعد از بیماری... ای ول داری ویرگول...
ورزش رو خیلی حال کردم که تا تهش رفتی...
یه جورایی مثه خودم جو بگیرتت کارت تمومه... خوشالم که تو این زمینه هم مثه منی خخخ.
البته تفاهم بر سر فسنجون با هیچ تفاهم دیگه ای قابل مقایسه نیستا.. اون عشق به فسنجون ما رو تا ابد به هم پیوند میده.پیوندی ناگسستنی طوری!

ببین اصلا اون روز که نوستی فسنجون پختی من از خود بی خود شدم و نتیجه این شد که ما هم پنج شنبه فسنجون خوردیم آخ ضعف کردم برای اون پیوند ناگسستنی (شاهد هم بلاتریکس رو می گیم بیاد)
وجه مشترک زیاد داریمممممم
قیام رو خوب اومدی، جوری شد که الان از خستگی ساعت ده و بیست دقیقه اومدیم بخوابیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد