هر چی خدا بخواد

دیروز نگم که چه حالی بودم 

مامان لحظه لحظه برام مسیج می زاشت که این مرحله رو رد کردیم، اون مرحله رو رد کردیم ،..... تا بلاخره پیغام گذاشت که تموم شد و مدارک رو تحویل دادند

تمام دیروز من از اضطراب تو دستشویی گذشت، همسر هم که بدتر از من، تبم کرده بود تازه از استرس

دیگه ایشالا توکل به خدا، نمی خوام به زور هم چیزی رو بخوام که یه وقت خدایی نکرده به صلاحمون نباشه

اگر کسی از اینجا رد شده و برامون دعایی کرده الهی هزار برابرش به خودش و عزیزاش برگرده

من هنوز تا یکساعت و ربع دیگه سرکارم. تا ۸ شب باید کار کنم. جای یکی از بچه ها مجبور شدم وایسم. اون جای من برای دورهای درمانی گردنم که می رفتم واستاده بود، این شد که نشد بگم نه.

فردا صبحم که ایشالا راهی هستیم برای یه سفر یه هفته ایی گرم و داغ

امروز صبح رفتم لباس صورتی جدیدی که خریده بودم رو پس دادم و یه سایز بزرگترش رو گرفتم. خانومه انقدررررررر خوش برخورد و مهربون بود که نگم. تا رفتم تو مغازه بهم گفت وای چقدر شما زیبایید، مثل آفتاب به مغازه تابیدید تا وارد شدید.منم که ذوق مرگ کلی تشکر کردم‌. لباس رو برام تعویض کرد و رفتم برای خرید لباس زیر. اونجا هم یه دختر خانوم خیلی مهربونی بود. کمکم کرد برای زیپ پشت لباسم و کلی هم راهنماییم کرد. خیلی ازش تشکر کردم. 

البته بین این خریدها با همسر و همکارش قهوه خوردم و اونا برگشتن سرکار منم برگشتم به ادامه خریدم.

ساعت ۱۰ هم وقت داشتم برای ناخن های پام. یکم فقط گرون شد اما خیلی خوشگل شدند. آبی پرنگ زدم لاکش رو، چون دستم آبی آسمانیه گفتم هماهنگ بشه.

از گرونی گفتم اینم بگم که اینجا هم واقعا همه چی گرون شده. خورد و خوراک بیشتر از همه. خریدی که قبلا ما با ۱۲۰ یورو انجام می دادیم شده ۱۸۰ یورو.‌ حقوقها اما تغییری نکرده و بدتر از اون گرونی بنزین. من برای دوره درمانی گردنم باید هفته ایی دو جلسه می رفتم یه مرکزی که یک ساعت راه بود تا خونمون. یعنی ۵۰ کیلومتر رفت، ۵۰ تا برگشت دو بار در هفته. کلی پول بنزین دادیم این چند وقت. خدا رو شکر دیروز تموم شد و آخرین جلسه اش بود. سه ماه تکون نخوردیم از جامون تو تموم تعطیلی ها و این شد که گفتم برای تغییر روحیه مون هم شده باید بریم سفر. انتخاب جای سفر هم با من بود خدا کنه همسر خوشش بیاد و بهمون خوش بگذره. 

امیدوارم دمای هوا هم انقدری گرم باشه که بتونیم از آفتاب و دریا لذت ببریم.

یه راهی برای کمک به برادرجان به ذهنم رسید. گفتم بهش، حالا قرار شده که بره دنبالش تا ببینیم چی می شه. توکل به خدا. فقط براش از خدا شادی و برکت و حل مشکلش رو می خوام. خدا خودش در پناه خودش بگیره این ته تغاری رو.

مواظب خودتون باشید

نظرات 4 + ارسال نظر
دختر قوی دوشنبه 10 مرداد 1401 ساعت 06:42 http://bacheyetalagh.blogfa.com/

سفرتون بی خطر

ممنونم

آتوسا شنبه 11 تیر 1401 ساعت 06:50

ویرگول من که وبلاگ ندارم رمز بگیرم، فکر کنم هر دومون یک خارج هستیم, لااقل بیا با هم دوست شیم

ببخش که نمی تونم بهت رمز بدم. رمز فقط برای دوستای وبلاگیه که چندین ساله همو رو می شناسیم.
احتمالش هست که تو یه خارج باشیم اما چه اهمیتی داره؟ دوست خوب حتی از راه دورم دوست خوبه. خوش اومدی دوستم

رها چهارشنبه 8 تیر 1401 ساعت 06:40 http://www.golbargesepid.parsiblog.com

ویرگول؟ رمز به من تعلق میگیره آیا؟
گناه ندارم ؟

وا خاک به سرم
مگه میشه تو رمز نداشته باشی
الان میام برات می زارم

خانمـــی سه‌شنبه 7 تیر 1401 ساعت 05:21 http://dar-masire-zendegi1.blogfa.com/

عزیزم از اینجا رد میشی یه پستم بزار از حالت با خبر شیم دوست جان

کلی خندیدم از دستت، از دست تو
چشم ببخشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد