وای بر واکسن زدگان

سلام دوستای گلم

ببخشید طول کشید تا کامنت ها رو تایید کنم. گفتم یه دفعه تو یه پست توضیح بدم

سه شنبه ساعت پنج و نیم اونجا بودیم و بعد از کنترل کارت شناسایی و تایید قرارمون فرستادنمون طبقه بالا و چون من و همسر با هم بودیم یه شماره بهمون دادند. خانوم دکتر گوگولی مهربونی اومد و ما رفتیم تو اتاق. یه صندلی اضافه هم آورد و اول با همسر شروع کرد. سوال پرسید که مریضی خاصی چیزی نداری و اینا و بعد توضیح داد نوبت دوم واکسن هشت هفته دیگه اس و باید سر وقت بیایم. بعد همینا رو از منم سوال کرد و برای منم توضیح داد. بعد از اون رفتیم یه اتاق دیگه و اول پرسید راست دستید یا چپ دست (به دست مخالف می زدن چون). اول مال همسر رو زد و بعد مال منو. مال همسر اصلا درد نداشت ولی من همین که زد دردم اومد. بعدم گفت باید ۱۵ دقیقه تو سالن مجاور بشینیم و بعد می تونیم بریم. اهان بمون گواهی زدن واکسن دوره اول رو هم داد.

نشستیم ۱۵ دقیقه رو بعد رفتیم داروخانه که پاراستامول (استامینوفن) بگیریم. یه دارو خانه همون نزدیکی رفتیم که اندازه یه فروشگاه بزرگ بود. یکم گشتیم و ذوق کردیم و قرص خریدیم. زنگ زدیم غذای چینی سفارش دادیم و سر راه اونم گرفتیم و رفتیم خونه. این وسط هم با همه اس ام اسی و تلفنی در تماس بودیم و خبر واکسن زدن رو می دادیم. 

رسیدیم خونه هم شام خوردیم و مرداک دیدیم و نزدیک نیم ساعت یا بیشتر با مامان اینا تصویری حرف زدیم و بعدش زود خوابیدیم. قبلش هم قرص خوردیم البته. 

چهارشنبه صبح بیدار شدیم و اوکی بودیم. همسر گفت بیا استفاده کنیم و نریم سرکار. اینطوری یکم استراحت می کنیم. من ولی دلم می خواست کار کنم اما همسر که اینطوری گفت گفتم حالا هی نگم نه. خلاصه ایمیل دادیم که نمی تونیم کار کنیم و یکم تو تخت موندیم و بعدش پاشیدیم صبحانه خوردیم. بعد از صبحانه من احساس کردم حالم خوب نیست زیاد و دستم هم درد گرفته. همسر هم یکم بی حال شده بود. رفتیم دراز کشیدیم و خوابمون برد. ساعت نزدیک ۱۲ بیدار شدیم و نگم براتون از درد بدن و سردرد. اصلا یه جوری درد داشتیم که باورمون نمیشد همون چند ساعت پیش خوب بودیم. با بدبختی قورمه سبزی داغ کردم و برنج گذاشتم و سالاد. ولی اصلا نتونستیم بخوریم. قرص خوردیم و برگشتیم تو تخت. انقدر حالمون بد بود که نمی تونستیم بشینیم رو مبل. من تا ۵ دقیقه می شستم می لرزیدم. طرفای عصر بدترم شدیم. من لرز گرفتم و همسر تب سی و هشت و نیم. اهان همون سمت ظهر با دکتر حرف زدم تلفنی و گفت فقط همون مسکن رو بخورید و استراحت کنید و مایعات زیاد بخورید تا بهتر بشید.هیچ مسکن دیگه ایی مثل بروفن و اینا نباید بخورین. سرتون رو درد نیارم اون شب مردیم و زنده شدیم. پنج شنبه یکمی بهتر بودیم ولی بازم بی حال و بی جون یه گوشه افتاده بودیم اما سردرد قطع شده بود. زنگ زدم دکتر و برای جمعه رو هم استعلاجی داد. کلی آب می خوردیم ولی هیچ اشتهایی برای غذا نداشتیم اصلا. جمعه همسر خیلی بهتر بو د ولی من حالت تهوع داشت می کشتتم. مجبور هم شدیم بریم به خونه سر بزنیم چون جای دستگاه تهویه رو ما خواسته بودیم عوض کنن و باید حتما می رفتیم اونجا. رفتیم و چقدرم سرد بود.‌ منی که ۱۲ گشنمه همیشه ساعت ۳ بود هیچی نخورده بودیم و گشنمم نبود. درد دستم خیلی اذیت می کرد البته هنوزم هست و کبود شده. برگشتنی به فاصله یه ربع از خونه جدید یه رستوران هست وسط راه که بین کوه و جنگله و عین رستورانهای درکه اس.دیدیم بازه و رفتیم همونجا. نشستیم یکم تو آفتاب ولی خنک بود. غذا خوردیم و از هوا لذت بردیم. بعد از چند وقت خیلی خوب بود. بعدشم رفتیم یه جا کار داشتیم و از اونجا هم خرید کردیم و اومدیم خونه. ولی من دیگه می لرزیدم از ضعف و خستگیا. پام به وضوح می لرزید. یکم چایی و زولبیا خوردیم تا بهتر شدم. 

شنبه هم صبح بیدار شدیم بهتر بودیم. رفتیم خرید کردیم چون دوست جانم شب قرار بود بیان. البته با پسرخاله اش و دوست دخترش. منم گفتم مرغ تو فری و دست پیچ درست کنم. دیگه خرید کردیم و اومدیم. باز همون طوری ضعف کردم. تند تند همه چی رو جا به جا کردیم. مرغ رو تمیز کردم و شستم و گذاشتم تو آب و نمک و دیگه رفتم نشستم‌. داشتم می مردم. همسر پیشنهاد داد ناهار ساندویچ سوسیس بخوریم، منم سریع انداختم توپ تو زمینشو و گفتم اگر تو همه کارش رو می کنی قبول. همسر بیچاره هم که کلا با آشپزخونه و آشپزی میونه خوبی نداره قبول کرد. منم هی اذیتش می کردم و می خندیدم. غذا رو حاضر کرد و خوردیم و من بعدش خوابیدم به ۴۵ دقیقه. ولی بعدش که پاشدم حالم خیلی بد بود. یه جوری بودم انگار می خواستم همش از حال برم. با این حال کارای مرغ رو کردم و دورش سیب زمینی و هویج ریختم و کفشم پیاز چیدم و مرف هم حسابی زعفرون و ادویه زدم و رفت تو فر. می خواستم دست پیچ درست کنم که اول رفتم گوشیم رو چک کردم دیدم پسرخاله و دوست دخترش نمیان. منم دیگه درست نکردم دومین غذا رو. همون مرغ برای ما ۴ تا بس بود. تند تند دستشویی رو شستم و همسر کمک کرد میز رو چیدیم و خودمم فقط باید کفش می پوشیدم و لباس عوض می کردم. پنج و چهل بود اومدن و تا نه هم رفتن. خیلی باهاشون می خندیم و خوش می گذره.برای دختر کوچولوشون هم یه مسواک برقی السا خریده بودیم. که خوشش هم اومد. البته قبلش از مامانش پرسیده بودم و بعد از کلی کش و قوس که نه گرونه و نمی خواد راضیش کرده بودم که بخرم. 

اونا رفتن و تند تند ماشین و خالی کردیم و من پرش کردم و همسر غذاها رو جا به جا کرد. نزدیک دوازده هم خوابیدیم. 

امروز دوباره خوب نیستم نمی دونم چرا. فک کنم دیگه اون آدم سابق نشم  شبم مهمونیم خونه دوست همسر برای باربکیو. امروز هوا خوبه و اونا پشت خونشون چند هکتار زمین خوشگل و سبز دارن. امیدوارم بهتر بشم. بدم میاد اینطوریه حالم. کاش دستم خوب بشه زودتر. 

این هفته خدا رو شکر ۳ روز بیشتر سرکار نمی ریم. پنج شنبه و جمعه تعطیلیم. برم یه چایی بزارم با زولبیا بخوریم. مواظب خودتون باشید. ما یه واکسن زدیم این شد وای به اینکه ویروس رو بگیریم دیگه. مواظب خودتون باشید.

آهان اینم بگم که واقعا ری اکشن هر کسی در مقابل واکسن فرق می کنه. استاد که زد حتی سرش هم درد نگرفت. پسرش هم زده هیچی به هیچی. منشی دکتر به من گفت که فقط دستش درد گرفته بود. ولی خوب ما؟  اینم شانس مایه. خلاصه که تو واکسن زدم به کمی شانس یا معجون  فیلیکس فیلیسیس   نیاز دارید 

نظرات 12 + ارسال نظر
پیشاگ یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 ساعت 10:16

من بودم که نوشتم ویرگول میگی زولبیارو دوس داره متاسسسسسفانه خیلییی از دستت خندیدم ویرگول خیلی
تفاهم داریما با هم خوب کنار میایم و درگیر نمیشیم اخه ما زولبیا ندوست


خوب دیگه بیا هی من می گم ما دوستهای خوبی می شیما، راحت می تونیم یه جعبه زولبیا و بامیه رو با هم تقسیم کنیم

میترا جمعه 24 اردیبهشت 1400 ساعت 10:32

ویرگول جون بهتری
برقراری عزیز دل

بله میترا جان
ممنون که احوالپرسی
تقریبا از چهارشنبه دوباره زنده شدم و به تنظیمات کارخونه برگشتم

فرزانه چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400 ساعت 07:04

آخی عزیزم ! چه بد جور بوده. انگار واقعا کرونا را گرفتی
خدا رو شکر که بهترید

ممنونم عزیزم
یعنی یه جوری زدمون زمین خودمون کف کردیم
لامصب نفهمیده بود فقط واکسنه
آره خدا رو شکر خیلی بهتریم فقط ضعف داریم هنوز
مواظب خودتون باشید

خانمـــــــی سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1400 ساعت 07:15 http://dar-masire-zendegi.blogfa.com/

خداروشکر ویرگول جان انشاالله دوزای بعدیش براتون راحت باشه

ممنون ازت خانمی
ایشالا که اینطور باشه، دیگه طاقت ندارم دوباره اینطوری درد بکشم

نسترن سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1400 ساعت 06:26 http://second-house.blogfa.com/

وای چه عوارض سختی برای شما داشته ولی خب خداروشکر که زدین
برایگروه سنی ما اگر همه چی خوب پیش بره تازه آخرای پاییز نوبت میرسه
پدر بزرگ و مادربزرگ من زدن هیچ عوارضی نداشتن خداروشکر
زولبیا و چای عااالیهنوش جااان

اول و آخر باید می زدیم دیگه، خسته شدیم دیگه بخدا، زودتر تموم بشه بره این لعنتی
باز خوبه همونم بخدا، من هیچ امیدی نداشتم که اونجا شروع بشه واکسیناسیون اصلا
الهی شکر که نداشتن. خودش نعمته خدایی
ممنون عزیزممممم، یکی از شیرینی های مورد علاقه من این زولبیا لامصب

سارا دوشنبه 20 اردیبهشت 1400 ساعت 14:31 http://15azar59.blogsky.com

خدا رو شکر که بهتری ویرگول جونم
ببینشا حالا هی برو مهمونی و بازار و لب کارون و چه گل بارونو (البته اونا لب کارون ندارن لب ساحل و ای صوبتا دارن )

کلی خندیدم سارا، از دست تو
ندارن دیگه لب کارون، اگر داشتن که عالی می شد.
ممنون ازت عزیزم. والا دیشبم رفتیم چنان بادی گرفت که پاشدیم اومدیم تو

میترا دوشنبه 20 اردیبهشت 1400 ساعت 13:30

خداروشکر بهتری عزیزم
واقعا خدا به واکسن زده ها
و نزده ها رحم کنه
بلابدور باشه ازتون

ممنون ازت میترا جان
واقعا خدا بهمون رحم کنه

ویرگول دوشنبه 20 اردیبهشت 1400 ساعت 12:05

الهییییی بگردم چقد سخت گذشت بهتون ویرگول
دقیقا واکسنشم داره مثه خود ویروس عمل میکنه که بعضیا رو بیشتر و بعضیارو کمتر درگیر میکنه
بابای من مشکلی نداشت ولی خواهرزادم بدن درد داره
خدارو شکر که پشت سر گذاشتین
یعنی عاشقتم که به تمام خوراکیای ایران پایبندی
از اون کنسرو کله پاچه که گفته بودی همسرت دوس نداره تا این زولبیا
عجق منی

پیشاگ تویی؟ اسم رو اخه نوشته ویرگول
دقیقا همینطور که می گی، اثرش رو هیچ دو نفری عین هم نیست.
پس چی که پایبندم. اصلا من زنده ام به عشق خوراکی. البته از روزی که واکسن زدیم اشتهام رو از دست دادم.
زولبیا رو متاسفانه دوست داره جفتمون هم زولبیا خوریم و بامیه دوست نداریم.
کله پاچه رو گفتم فردا بخورم شاید تقویت بشم

لاندا دوشنبه 20 اردیبهشت 1400 ساعت 09:48

به به مبارکه.
چه واکسنی زدین؟ آسترازنکا؟ مثل اینکه خیلیا با این واکسن دچار چنین عوارضی شدن. به جاش حس واقعی بودن به آدم میده
چه جالب که زولبیا دارین. خودت درست کردی؟

سلامت باشی خانومی
آسترازنکا زدیم عزیزم. کلا انگار واکسنها روی ادمهای مختلف عوارض مختلفی دارند. اینم شانس ما بود.
همیشه خودم درست می کنم اما ایندفعه خریدیم. اینجا مغازه ایرانی باز شده قدرتی خدا ما به خودکفایی رسیدیم

فاطمه دوشنبه 20 اردیبهشت 1400 ساعت 08:27 http://Ttab.blogsky.com

خوب خواهرکرونای خفیف روهم تجربه کردی.البته انگارزیادخفیف نبوده.ولی فکرکنم تودوربعدی شمادیگه عوارضی نداشته باشی
چه خوب مهمون نوازی میکنی آفرین.

وای وای فاطمه جان خدا برای دشمن آدم هم نخواد.
الهی که خدا از زبونت بشنوه.از الان استرس دومی رو دارم.
من همیشه یعنی همیشه برای کوچولوها کادو می خرم. می گم بچه ان و خوشحال می شن. امکان نداره مهمونمون بچه داشته باشه و ما چیزی نخریم. بعدم سعی می کنیم تو فاصله ایی که اینجان ما بچه رو نگه داریم که پدر و مادر استراحت کنن یکم.والا انقدر که این بچه داری سخته

ماری دوشنبه 20 اردیبهشت 1400 ساعت 03:04 http://maral-memories.blogfa.com/

ای جونم فیلیکس فیلیسیسیس!!! خدا نکشدت !!!
لااقل زدی خیالت راحت شد. امیدوارم زود حالت خوب شه .
فرفرک هر بار مصدوم بشه میدوئه پیش من که بوسش کنم ( دیروز انگشتمو بریدم داشتم از درد گریه میکردم اومده پیشم که بوسش کن زود خوب شه !!)
کاش مامانهامون پیشمون بودن !

وای ماری عاشق اینم که متوجه شدیا، البته می دونستم که منظور رو می گیری
ای خدا فرفروک مهربون من.
کاشکی، چقدر گناه داریم اخه ما

غ ز ل یکشنبه 19 اردیبهشت 1400 ساعت 20:18

خدا رو شکر که بهترید
پیام دادم بهت دیدم خیلی وقته آنلاین نشدی نگران شدم
حالا اینجا رو خوندم و خیالم راحت شد که مهمونید
و من همچنان خیلی خوشحالم که واکسن زدید
ولی ایمنی اش از دو هفته بعد از دوز دوم هستش

عزیزمی تو
اره مهمونی بودیم همون موقع که بهت پیغام دادم تازه رسیده بودیم خونه
مهربون منی دیگه تو، ایشالا به زودی خبر واکسن زدن شماها رو بشنوم.
آره می دونم باید صبر کنیم فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد