مکالمه من و پدر جانم

فسقلی خانوم خونه مامان ایناست امروز

زنگ زدم دیدم مامان صداش ناراحته

می گم چی شده مامانی؟ می گه این بچه رو تخت می پره و وقتی می گم نکن گوش نمی ده و بابات هم می گه هیچی نگو بهش

به مامان می گم بزن رو اسپیکر و به فسقلی می گم: دختر خوشگلم؟ جواب نمی ده. دوباره صداش می کنم و می گه نمی خوام حرف بزنم (چون می دونه می خوام بهش تذکر بدم) می گم باشه پس تو هم زنگ بزنی من باهات صحبت نمی کنم. با ناز می گه آخه دارم غذا می خورم. می گم پس من می گم تو گوش کن. نباید روی تخت بپری چون خطرناکه و ممکن بیفتی و دردت بیاد. با گریه (که صد در صد الکی هم هست) پا میشه بدو می ره تو اتاق و باباجانمان هم ناراحت و در حال گفتن خوب شد گریه اش انداختین می ره دنبالش.

بعدش به حرف زدن به مامان جانم ادامه دادم و کلی خندیدیم و شاد شدیم. وقتی حرفامون تموم شد به بابا مسیج دادم

من: بابا خانوم ، کار زشت می کنه این دختر لطفا نرو دنبالش، گریه کنه نمی میره، این اداها و مسخره بازی هاش فقط بخاطر شماست

باباجانمان: باهاش صحبت کردم گفتم دادا (به برادرم میگه دادا فسقلی) هم رو تخت می پرید و افتاد و زبونش زخم شد و بچه قبول کرد. مامان خیلی خشن صحبت میکنه، باهاش اروم صحبت کردم و قبول کرد

من: نباید وقتی گریه می کنه دنبالش بری. در هر صورت باید از مامانم حساب ببره. می گم ما بچه بودیم خیلی با خشن بودن مامان مشکل نداشتی انگارا

باباجانمان:

یعنی من می خوام خودم خفه کنم انقدر که بابام این بچه رو لوس می کنه. صد البته که رحمت زندگین و خدا سایشون رو بالای سرمون نگهداره الهی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد