۱۷ می

دو سال پیش که اومدیم این خونه، چند جا قیمت گرفتیم برای توری برای پنجره پذیرایی که ۵ متره. یه جا گفت ۱۵۰۰ یورو و یه جا گفت ۶۵۰ یورو. 

گفتیم چه کاری انقدر هزینه کنیم پس تصمیم گرفتیم از این پارچه ایی ها بخریم که از بالا با چسب می چسبید به چارچوب و از وسط باز می شد دو تیکه و حالت آهنربایی داشت ۴۰ یورو ناقابل. فقط اشکالش این بود که سفید بود و ویومون رو می گرفت. از زیرش هم عنکبوت و مورچه رد می شد و اگر باز می زاشتیم در رو می اومدن تو.

امسال زمستون همون جایی‌که گفته بود ۶۵۰ یورو یه ایمیل زد و گفت تخفیف ویژه دارند و همسر گفت بزار ازشون دوباره قیمت بگیریم حالا که تخفیف دارند. فاکتور جدید ۹۲۰ یورو بود. ما همش تو شیش و بش بودیم که گفتن ۱۰٪ هم می تونن تخفیف بیشتر بدن و هیچی دیگه گرفتیمش. 

۴۰ درصد بیعانه دادیم و آقاهه امروز باید می اومد برای نصب. 

حالا امروز چنان بارونی میاد که نگوووووو. جنوب کشور رو آلارم سیل دادند. ما زنگ زدیم که تو این بارون حالا نیاد آقاهه ولی خوب گفت میاد. الانم داره نصب می کنه، در باز مونده و خونه سرد شده حسابی. مشکل اصلی من اما اینه که سوت می زنه. انقدر رفته رو اعصابم که می خوام بزنمش. اومدم تو اتاق و در رو بستم ولی بازم صداش میاد بی ادب.


هفته دیگه دوشنبه تعطیله و همسر از سه شنبه تا جمعه می ره ماموریت و من تنها می شم. سه شنبه صبح خودمم وقت دندون پزشکی دارم و باید تنها برم. قبلش هم ساعت چهار و نیم باید ببرمش تا ایستگاه قطار. قراره به بسته تخمه آفتابگردون به ازای هر روز نبودنش بگیرم ازش 

البته من احتمالا چهارشنبه شب می ریم پیشش تا جمعه شب باهم برگردیم. فعلا در هاله ایی از ابهامه. ببینم برنامه دندون پزشکیم چی میشه.


ناهار جاتون خالی کباب مایتابه ایی درست کردم ، الان احساس می کنم تمام اعضا و جوارحم بو گرفته، نه تنها خودم بلکه همه خونه. اسپری هم زدما ولی یه جوری انگار نهادینه شده بو تو خونه.


این هفته خیلی سخت بود، خسته شدم حسابی. مخصوصا سه روز رفتیم دفتر پشت هم دیگه مردم من کاملا. چطوری قبلا پنج روز پشت هم می رفتیم دفتر واقعا؟ تنبل شدیم رفت. 


برم لباسهایی که خشک شده و ریختیم رو تخت رو جمع کنم. اتاق شلخته شده ظاهرش و من خیلی از این بهم ریختگی بهم می ریزم.


فعلا بوس

14 می

سلام منو از ایونت هوش مصنوعی می شنوید 

هفته پیش مدیرم ایمیل زد و پرسید می خوام شرکت کنم منم جواب ندادم  فکر کردم به همه مدیرهای اجرایی زده، نگو فقط به من زده ایمیل رو. ساعت ۳ بود اومد دم اتاقم پرسید شرکت می کنی؟ گفتم نمی دونم، گفت شرکت کن، گفتم چشم 

الان اینجام تو دفتر آمازون که برگزار کننده ایونته. دیدم همه مدیرهای اجرایی هستند، چرا من جداگانه مطلع شدم؟ نمی دونم، احتمالا منو یادش رفته تو ایمیلی که به بقیه زده.

ادرس هم تو ایمیل تاییدیه که برام فرستادن اشتباه بود، صبح کلی در به در شدم. نیم ساعت طول کشید تا رسیدم. صبحم شارژ هایبریدم رو یادم رفت بردارم این شد که اول مجبور شدم برم شرکت بعد بیام اینجا.

نکته قوت امروز یا نکات قوت صبحانه ی خوشمزه ایی بود که با همسر صبح رفتیم خوردیم و ناهاری که با هم خواهیم خورد تا یکساعت دیگه.

این مدت، بعد از حمله ا ی را ن، خیلی بهم ریختم. انگار قطار زندگیم از خط خارج شده باشه. الان نزدیک یک هفته ست دوباره مجبور شدم قرص بخورم. نمی تونستم حجم استرس رو مدیریت کنم. 

نمی دونم اینجا نوشتم یا نه مدیر اصلی همسر هم عوض شده الان دو ماهه و اونم کلی استرس به جونم ریخته بود، چون طرف بسیار شناخته شده ست، بهش می گن گاو. خدایی نه رفتارش و نه برخوردش در حد هیچی نیست حتی پایین ترین حد. همش نگرانم به همسر چیزی بگه و اونم جواب بده و اعصاب خوردی پیش بیاد. آستانه تحملم خیلی خیلی اومده پایین متاسفانه.

خودمم که با این یارو درگیرم. تازه پنج شنبه دو هفته پیش فهمیدم که اصلا قرار نیست بره و عنوان شغلیش شده دستیار من. اصلا شوکه شدم. نمی خوام با جزئیات بگم چون دوباره اعصابم بهم می ریزه. در نهایت چهارشنبه باهاش تو دفتر حرف زدم و مشخص شد اصلا نمی دونه که اینا ازش ناراضی هستن. خیلی گناه داره، کلا ادم مشکل داری هست از لحاظ روانی. بهم ریختس کاملا. به هر حال بهش گفتم می تونیم با هم کنار بیایم یا اینکه در نهایت تو بری. چون من اینجا هستم و خیلی هم اوکیم. بعد تو یه جلسه قبل از چهارشنبه هم مدیرمون بهش گفت که من همه کارم و اگر کاری باشه به اون ارجاع می دم. اگر نه اون کاری برای انجام دادن نداره چون واقعا کاری نیست که دو نفر بخوان انجام بدن. 

این هفته خدا رو شکر مرخصیه ولی خوب من باید باهاش کنار بیام چاره ایی نیست حقیقتا. وبال گردن منه. حداقل ادم کثیفی و بدجنسی نیست. 

یه چیزی که خیلی وقته می خوام بهتون بگم اون یارو رو که تو پست مورد اخلاقی گفتم رو یادتونه؟ چند روز بعد از اون صبحت با رئیس اخراجش کردند. البته فقط بخاطر اون نبود، سه تا موضوع بود جمعا که باعث شد به اینجا برسه.

انقدر ننوشتم یادم نیست چیا رو گفتم چیا رو نگفتم. فامیلهای همسر جان هفته اول آگوست برای ۵ روز میان پیشمون. خیلیییی خوشحالم. انقدر دوستشون دارم که خدا می دونه. از مهربونی و دوست داشتنی بودنشون هر چی بگم کم گفتم. خلاصه من یه هفته مرخصی گرفتم، یه روز قبل و یه روز بعد اومدنشون که بتونم حسابی اماده کنم همه چی رو.

امروز یه بلوز نارنجی پوشیدم، لاکهام هم نارنجیه، بند ساعت و گوشواره ام هم نارنجیه. خدا رو شکر شلوار و کفشم سیاه. احساس بستنی یخی پرتقالی بودن بهم دست داده. ولی چقدر رنگهای شاد خوبه. سه تا بلوز خریدم با رنگهای خوشگل: نارنجی، سبز جیغ  و آبی سلطنتی. 


شنبه ناهار خونه دوست همسر دعوت بودیم البته قرار بود برای یه کاری هم کمکشون کنیم. حیاط خونشون خیلی بزرگه و می خوان سه تا مرغ بگیرن، که تخم مرغ هاشون رو تامین کنه. برای خونه اونا یه محافظ خریده بودن که می خواستن ما کمکشون کنیم که سرهمش کنن. خانومش تازه عمل گردن کرده و نباید کارهای سخت بکنه. حالا وسط گرمای شدید افتاب می خواستن اون رو درست کنن. ساعت ۲ بعد از ظهر. منم رفتم کمک ولی یه پیراهن بلند پوشیده بودم که یقه اش از این مربع های باز بود این شد که پشت گردنم قشنگ سوخت. خلاصه با هر بدبختی بود تمومش کردیم و یکم هندونه خوردیم و ساعت ۷ و نیم راه افتادیم به سمت خونه. تا برسیم نزدیک ۹ بود.


داریم سریال Emily in Paris رو نگاه می کنیم. اولش فکر می کردم از این سریال های لوسه ولی خوب قشنگه. مخصوصا که فرانسه هم حرف می زنن و کلی باحاله. برای وقت گذروندن و لذت بردن سریال خوبیه.


برم ناهار بخورم و برگردم. اگر چیزی مونده باشه و یادم بیاد یه پست مکمل می زارم. 

بدم میاد

انقدر بدم میاد برای یه وبلاگی کامنت می زارم بعد سه هفته بعد تایید می کنه

حالا اگر کامنت هم نزاری پست بعدیش میاد چنان کولی بازی دار میاره که هیچکی منو دوست نداره و کامنت نمی زارید و منم دیگه نمی نویسم و انگیزه ام رو از دست دادم.

خو ننویس، انگار ما التماس می کنیم

احترام واقعا دو طرفه اس، حتی تو همین دنیای مجازی. اگر کسی اهمیت می ده و برای پستت کامنت می گذاره حداقل کار اینه که اهمیت بدی و احترام بگذاری و جواب بدی. اگر هم واقعااااا سرت شلوغه و نمی شه و گرفتاره ادم، بهتره ببنده نظرات رو


فعلا این از غر امروز. چشمام از پیازی که برای لوبیا پلو ناهار پوست کندم می سوزه، اعصاب ندارم  تا درودی دیگر بدرود