زمستون خدا سرده

سلام به روی ماهتون

بگم چند بار اومدم بنویسم و حتی صفحه رو باز کردم و دوباره بستم باورتون نمیشه

نمی دونم نوشتنم نمیاد اصلااااااا، هوا هم سرددددددده که فک کنم مزید بر علت شده و بخش نوشتن مغزم یخ زده انگار

همتون رو می خوندما البته و سعی کردم کامنت هم بزارم

تازه وبلاگ خانمی رو هم گم کرده بودم که تازه دیشب دیدم خدا رو شکر کامنت گذاشته با آدرس وبلاگش. دختر جان واقعاااااااا نگرانت شده بودم.

داره برامون مهمون میاد، دختردایی همسر که عین خواهر می مونه برام و کلی ذوق مرگیم. جمعه ظهر میان و سه شنبه شب می رن. 

داریم تدارک اومدن اونا رو می بینیم و سرمون شلوغه. از اون ور کریسمس هم هست و باید یه عالمه کادو خرید. آخ آخ همین الان یادم افتاد کادوی فسقلی دوست جان رو نخریدم.  

امروز هم باید پیراشکی درست کنم برای ناهار روز جمعه که از فرودگاه میایم. البته الویه و میرزا قاسمی هم هست. شب هم که شام کریسمس رکلت داریم که فکر کنم بدونید چیه دیگه اگر نه که بگید عکس و توضیحاتش رو بزارم. 

خونه کامل شده خدا رو شکررررررر. فقط خوب آیینه های تو اتاق رو نزدیم هنوز و آیینه گرد بالای میز ناهارخوری رو هم نگرفتیم هنوز. دیروز همسر چراغهای کف حیاط رو هم نصب کرد که کلی دلبر شد. 

پاشم برم نون صبحانه رو هم آماده کنم خمیرش رو. انگار همسرخان خیال بیدار شدن نداره.

عکسها رو امروز تو یه پست رمزی می زارم حتمااا